ادامه داستان تو کامنتا
#داستان_زندگی شایان مژگان
#قسمت_هشتم
پس چرا باهات قرار گذاشته. دیشب که اینجا بود. اگه مساله ای به این مهمی نبود همون دیشب همه چی را میگفت.
اب دهنم را قورت دادم. نگاهی به چشمان نگران مامان انداختم خیلی نگران من و زندگیم بود. این نگرانی بیش از اندازش عذابم میداد.
مامان دوباره گفت:
-نمی خوای بگی چی شد؟نکنه حرف گوش ندادی و خودت را خار وخفیف کردی. من که می دونم تو بی عقل تر از اونی هستی که فکرش را می کنم. آخرش کار خودت را کردی. د حرف بزن مژگان...
بلند شدم به طرف پنجره اتاق رفتم.نگاه مامان یک لحظه از من برداشته نمی شد. پرده را کنار زدم .شکوفه های درخت های حیاط را نگاه کردم. همانطور که محو تماشاشون بودم گفتم:
-نیازی به اعتراف نبود مامان، شایان ازمن خواستگاری کرد...
مامان با تعجب گفت:
-چی اون ازت خواستگاری کرد؟نگاهی به مامان انداختم و گفتم :
-اهوم، اون خواستگاری کرد . منم احساساتم را بروز ندادم...
مامان وسط حرفم پرید وگفت:
خب تو چی گفتی؟؟
جواب دادم:
گفتم که باید با شما مشورت کنم و خودمم فکرهام را بکنم. مامان گفت :
-خب حالا می خواهی بهش چی بگی؟
دوباره نگاهم را به طرف پنجره چرخاندم. وگفتم:
-معلومه ،من چند ساله منتظر یه همچین فرصتیم. اگه به خاطر شما نبود همین امروز بهش جواب مثبت می دادم...
مامان بلند شد، وگفت :
-اینقدر عجول نباش دختر،هیچ معلوم هست چی میگی؟ یکم فکرهات را بکن،زود تصمیم به ازدواج نگیر،اونم با هر کس،وسط حرف مامان پریدم وگفتم:
-مامان شایان هر کس نیست، من اصلا دوست ندارم بهش بگید هر کس، اون تمام زندگیمه. من چند ساله دارم با فکروخیال اون زندگی می کنم،گفتی پیش قدم نشم، نشدم. حالا دیگه چه بهانه ایی دارید. اخه چه بدی از شایان دیدید، که می گید عجله نکنم. بعدش من اگه میخواستم جواب بهش بدم همین امروز کار را تمام می کردم. اونقدر برای خودم شخصیت دارم که اینکار و نکنم. مامان بلند شد، و رو به رویم ایستاد وگفت:
-به نظرم خیلی عجله نکن، تو خواستگارهای بهتر از شایان داشتی وداری. عموت مرده خوبیه. ولی زن عموت یکم مغروره . من دوست ندارم بعد ازدواج، اذیتت کنند.
نفسم را از ریه هایم خارج کردم وگفتم:
-نه مامان من هیچ وقت این طرز فکر را ندارم ونخواهم داشت. حالا درسته که شما از زن عمو خوشتون نمیاد. ولی این باعث نمیشه که من قید شایان را بزنم. در ضمن من وشایان کاری به مامان وباباش نداریم. عشق وعلاقه تو زندگی مهمه ،که خدارو شکر داریم اونم دو طرفه ..
مامان گفت:
-تو هنوز خامی و خیلی هم یک دنده. من نمیگم بهش جواب منفی بده ولی خواهشا قبل از جواب مثبت دادن خوب فکرهات را بکن. بلاخره درسته شایان پسره خوبیه. باید ببینی اخلاق ات بهش میخوره؟ خیلی دقتت را ببر بالا. ازدواج بازی نیست. ازدواج یک کار
#قسمت_هشتم
پس چرا باهات قرار گذاشته. دیشب که اینجا بود. اگه مساله ای به این مهمی نبود همون دیشب همه چی را میگفت.
اب دهنم را قورت دادم. نگاهی به چشمان نگران مامان انداختم خیلی نگران من و زندگیم بود. این نگرانی بیش از اندازش عذابم میداد.
مامان دوباره گفت:
-نمی خوای بگی چی شد؟نکنه حرف گوش ندادی و خودت را خار وخفیف کردی. من که می دونم تو بی عقل تر از اونی هستی که فکرش را می کنم. آخرش کار خودت را کردی. د حرف بزن مژگان...
بلند شدم به طرف پنجره اتاق رفتم.نگاه مامان یک لحظه از من برداشته نمی شد. پرده را کنار زدم .شکوفه های درخت های حیاط را نگاه کردم. همانطور که محو تماشاشون بودم گفتم:
-نیازی به اعتراف نبود مامان، شایان ازمن خواستگاری کرد...
مامان با تعجب گفت:
-چی اون ازت خواستگاری کرد؟نگاهی به مامان انداختم و گفتم :
-اهوم، اون خواستگاری کرد . منم احساساتم را بروز ندادم...
مامان وسط حرفم پرید وگفت:
خب تو چی گفتی؟؟
جواب دادم:
گفتم که باید با شما مشورت کنم و خودمم فکرهام را بکنم. مامان گفت :
-خب حالا می خواهی بهش چی بگی؟
دوباره نگاهم را به طرف پنجره چرخاندم. وگفتم:
-معلومه ،من چند ساله منتظر یه همچین فرصتیم. اگه به خاطر شما نبود همین امروز بهش جواب مثبت می دادم...
مامان بلند شد، وگفت :
-اینقدر عجول نباش دختر،هیچ معلوم هست چی میگی؟ یکم فکرهات را بکن،زود تصمیم به ازدواج نگیر،اونم با هر کس،وسط حرف مامان پریدم وگفتم:
-مامان شایان هر کس نیست، من اصلا دوست ندارم بهش بگید هر کس، اون تمام زندگیمه. من چند ساله دارم با فکروخیال اون زندگی می کنم،گفتی پیش قدم نشم، نشدم. حالا دیگه چه بهانه ایی دارید. اخه چه بدی از شایان دیدید، که می گید عجله نکنم. بعدش من اگه میخواستم جواب بهش بدم همین امروز کار را تمام می کردم. اونقدر برای خودم شخصیت دارم که اینکار و نکنم. مامان بلند شد، و رو به رویم ایستاد وگفت:
-به نظرم خیلی عجله نکن، تو خواستگارهای بهتر از شایان داشتی وداری. عموت مرده خوبیه. ولی زن عموت یکم مغروره . من دوست ندارم بعد ازدواج، اذیتت کنند.
نفسم را از ریه هایم خارج کردم وگفتم:
-نه مامان من هیچ وقت این طرز فکر را ندارم ونخواهم داشت. حالا درسته که شما از زن عمو خوشتون نمیاد. ولی این باعث نمیشه که من قید شایان را بزنم. در ضمن من وشایان کاری به مامان وباباش نداریم. عشق وعلاقه تو زندگی مهمه ،که خدارو شکر داریم اونم دو طرفه ..
مامان گفت:
-تو هنوز خامی و خیلی هم یک دنده. من نمیگم بهش جواب منفی بده ولی خواهشا قبل از جواب مثبت دادن خوب فکرهات را بکن. بلاخره درسته شایان پسره خوبیه. باید ببینی اخلاق ات بهش میخوره؟ خیلی دقتت را ببر بالا. ازدواج بازی نیست. ازدواج یک کار
- ۳.۹k
- ۱۸ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط