از شوق تماشای شب چشم تو سرشار

از شوق تماشای شب چشم تو سرشار
آیینه به دست آمده ام بر سر بازار

هر غنچه به چشم من دلتنگ جز این نیست
یادآوری خاطره ی بوسه ی دیدار

روزی که شکست آینه با گریه چه می گفت
دیوار به آیینه و آیینه به دیوار

کشتم دل خود را که نبینم دگری را
یک لحظه عزادارم و یک عمر وفادار !

چون رود که مجبور به پیمودن خویش است
آزاد و گرفتارم- آزاد و گرفتار

ای موج پر از شور که بر سنگ سرت خورد
برخیز فدای سرت، انگار نه انگار

تا لحظه ی بوسیدن او فاصله ای نیست
ای مرگ، به قدر نفسی دست نگه دار



#فاضل_نظری
دیدگاه ها (۶)

فقط تاریکی می‌داند ماه چقدر روشن است !فقط خاک می‌داند دست‌ها...

‌دو چشم مست تو کز خواب صبح برخیزندهزار فتنه به هر گوشه‌ای بر...

به ظاهر گر به چشمم ای سمن سیما نمی آییبه خواب من چرا در پرده...

‌یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفتدیوانه ای به دام جنونم کشی...

دوپارتی قسم میخورم که مراقبش باشم _ امروز به قدری زیبا و روی...

ادامه پارت ⁵پایین صفحه با یه رنگ متفاوت نوشته بود که برای در...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط