پارت نه : شب بدبختی 😐😂

رسول آمد خونه رفتیم خوابیدیم قبل خواب تو فکر بودم بدبخت لیلا خودش مامور امنیتی و باباش جاسوس خیلی خنداره گوشیش و گذاشتیم اداره به بچه ها گفتیم خبر شد بهمون بگن کم کم چشمام بسته شد.





آقا سعید: داخل اداره بودیم امشب نوبت من و فرشید بود که خبری شد سریع فرشید زنگ زد به خانم احمدی دقیقاً ساعت ۲ شب 😐

فرشید: سلام ببخشید خانم احمدی هستن ؟
عطیه: سلام چرا خوابن نه بیدار شدن
فرشید: یا ابوالفضل خواب بود 😳
سعید: واقعا ؟
فرشید: اره بدبختم 🙃
خانم احمدی: بله بفرمایید
فرشید: ببخشید مزاحمتون میشم
احمدی: نه اشکال نداره خبریه؟
فرشید: بله همون شماره با یک نفر تماس گرفتن
احمدی: خب الان میام اداره
فرشید: اگر رسول هم هست بگید بیاد
احمدی: چشم
فرشید: سعید خواب بود الان میاد وای
سعید: خدا بخیر کنه
احمدی: رسول بیدار کردم رفتیم اداره داخل قیافه آقا سعیدو فرشید ترس وجود داشت 😐
رسول: سلام
بچه ها: سلام
زهرا: چیه چرا میترسید ؟
فرشید: رسول بیا
رسول: بله
فرشید: داداش این خواهرت مثل اون دفعه
رسول: نه نگران نباش
زهرا: خب چی پیدا کردید ؟
سعید: تو بگو
فرشید: نه تو بگو
زهرا: ای بابا نگران خواب من نباشید من بیدار بودن
سعید: اخیش
رسول:شماره چی بود ؟
سعید: مال ایران بود
رسول: خب دیگه مشخصات چی ؟
فرشید: چرا اسمش امین کریمی ۲۵ سالش دانشجو پزشکی هست کمر بند مشکی وشوو دارد
زهرا: خب این برادر خانم کریمی هست که
سعید: چرا به این پسر زنگ زده ؟
فرشید: نفهمدی ؟
سعید: نه
رسول: آقای محترم باباشه
سعید: کی بابای کیه ؟🤨
رسول: مهرداد کریمی پدر ایشونه
سعید: خب از اول بگو
فرشید: نیم ساعت داریم همین و میگم😐
سعید: بله خسته نباشید😂
دیدگاه ها (۱)

زهرا : یادتون تو پارت قبل گفتن که مثل دفعه قبل آهان این دفعه...

عجب خواستگاری بود😄

فاطمه : داشتم داخل لب تاب می گشتم و چست و جو میکردم که به یک...

صبح شد رفتم اداره مشغول بودم:لیلا: زهرا خانم سلامزهرا: سلام ...

#مافیای_من #P4لینو:کار داشتم پس زودتر بیدار شدم ‍و رفتم دنبا...

پارت ۱۵ فیک دور اما آشنا

#عشق_جنایت 🔪پارت 46لیا:با،بایهمه:بایلیا: رفتیم بیرون سوار ما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط