سناریوی شماره
سناریوی شماره ۱
قسمت اول
دوست دارم ...
من ا/ت هستم سال اولی مدرسه یو ای ولی امروز اولین روز مدرسه هست منم دارم از استرس میمیرم واییییییییییی انگار خیلی خیلی رفتم تو فکر دیرم شد
یک ساعت دیگه کلاس شروع میشه :///////
میرم یه دوش ۵ دقیقه ای میگیرم
(همیشه بالای دو ساعت دوشم طول میکشه ولی از شوق مدرسه سریع تر گرفتم)
بعد عجله ای لباس یی که از یک ماه پیش آماده کرده بودم و دیشب ۳ بار جکشون کردم که تمیز باشن رو پوشیدم و مو های مشکیم رو بستم
کفشام رو پوشیدم و کیفم رو ورداشتم و راه افتادم
هنوزم وقت داشتم کلاس ۲۰ دقیقه دیگه شروع میشه
یهو دلم صداش در اومد راستی من که هیچ نخورم...
نگاه یه ساعت کردم هنوز ۱۷ دقیقه وقت داشتم رفتم
توی یک مغازه
ا/ت " سلام یک ساندویچ میخوام
(در این هین دارم از گشنه ای میمیرم)
فروشنده " ۵ دقیقه دیگه حاضر
ا/ت" آهههههه ..... باش ممنون
در حالی که منتظر بودم یک نفر دیگه وارد مغازه شد و با اصبانیت گفت" هوی من الان ۱۰ دقیقه س که منتظر ی پیدزام پس چی شد هاا /با کمی داد/
من زل زده بودم بهش که این چشه یعنی ایقدر گشنس :/؟
تا روش رو برگردوند سمت من نتونستم نگاهم رو زود تر وردارم و من رو دید
گفت " تو به چی زلزدی نفله ....
منم که داشتم میمردم نه مرده بودم و زنده شده بودم از گشنه گی بر گشتم و نگاش کردم و گفتم
ا/ت " به تو فکردی اینجا هم کوچتونه صداتو میندازی تو گلوت و داد میزنی هااااا (با داد )
اونم با تعجب زل زده بود به من و تو فکرش
گفت " این دختره از منم روانی تر که
[اگه این حرف رو میشنیدم همون جا چالش میکردن ]
در حالی که دوتا مون هم داشتیم از گشنگی و اصبانیت میمردیم و به هم با چهره ای اصبی زل زده بودیم از بس گشنمون بود بهس رو جمع کردیم
(نویسنده " اگه این کار رو نمیکردیم جنگ جهانی سوم و چهارم شروع می شد)
و دوتامون رومون رو برگردوندیم
تا چشمم به ساعت افتاد دیدم ۵ دقیقه بیشتر وقت ندارمممممم
نویسنده " لعنت به این ۵ دقیقه که ما رو ول نمی کنه
تا خواستم بگم ساندویچ رو نمیخوام دیدم فروشنده گفت این ساندویچ شما اینم پیتزا ی شما
منم خیلی هول بعد از گرفتن ساندویچ زدم بیرون از مغازه
و بعد ..... ادامه دارد
( این قضیه مال یک روز بعد از روز اول مدرسه یو ای هست )
از ۱ تا ۱۰ نمره بدین فردا قسمت بعدی رو میزارم
اولین نوشتم❤️
قسمت اول
دوست دارم ...
من ا/ت هستم سال اولی مدرسه یو ای ولی امروز اولین روز مدرسه هست منم دارم از استرس میمیرم واییییییییییی انگار خیلی خیلی رفتم تو فکر دیرم شد
یک ساعت دیگه کلاس شروع میشه :///////
میرم یه دوش ۵ دقیقه ای میگیرم
(همیشه بالای دو ساعت دوشم طول میکشه ولی از شوق مدرسه سریع تر گرفتم)
بعد عجله ای لباس یی که از یک ماه پیش آماده کرده بودم و دیشب ۳ بار جکشون کردم که تمیز باشن رو پوشیدم و مو های مشکیم رو بستم
کفشام رو پوشیدم و کیفم رو ورداشتم و راه افتادم
هنوزم وقت داشتم کلاس ۲۰ دقیقه دیگه شروع میشه
یهو دلم صداش در اومد راستی من که هیچ نخورم...
نگاه یه ساعت کردم هنوز ۱۷ دقیقه وقت داشتم رفتم
توی یک مغازه
ا/ت " سلام یک ساندویچ میخوام
(در این هین دارم از گشنه ای میمیرم)
فروشنده " ۵ دقیقه دیگه حاضر
ا/ت" آهههههه ..... باش ممنون
در حالی که منتظر بودم یک نفر دیگه وارد مغازه شد و با اصبانیت گفت" هوی من الان ۱۰ دقیقه س که منتظر ی پیدزام پس چی شد هاا /با کمی داد/
من زل زده بودم بهش که این چشه یعنی ایقدر گشنس :/؟
تا روش رو برگردوند سمت من نتونستم نگاهم رو زود تر وردارم و من رو دید
گفت " تو به چی زلزدی نفله ....
منم که داشتم میمردم نه مرده بودم و زنده شده بودم از گشنه گی بر گشتم و نگاش کردم و گفتم
ا/ت " به تو فکردی اینجا هم کوچتونه صداتو میندازی تو گلوت و داد میزنی هااااا (با داد )
اونم با تعجب زل زده بود به من و تو فکرش
گفت " این دختره از منم روانی تر که
[اگه این حرف رو میشنیدم همون جا چالش میکردن ]
در حالی که دوتا مون هم داشتیم از گشنگی و اصبانیت میمردیم و به هم با چهره ای اصبی زل زده بودیم از بس گشنمون بود بهس رو جمع کردیم
(نویسنده " اگه این کار رو نمیکردیم جنگ جهانی سوم و چهارم شروع می شد)
و دوتامون رومون رو برگردوندیم
تا چشمم به ساعت افتاد دیدم ۵ دقیقه بیشتر وقت ندارمممممم
نویسنده " لعنت به این ۵ دقیقه که ما رو ول نمی کنه
تا خواستم بگم ساندویچ رو نمیخوام دیدم فروشنده گفت این ساندویچ شما اینم پیتزا ی شما
منم خیلی هول بعد از گرفتن ساندویچ زدم بیرون از مغازه
و بعد ..... ادامه دارد
( این قضیه مال یک روز بعد از روز اول مدرسه یو ای هست )
از ۱ تا ۱۰ نمره بدین فردا قسمت بعدی رو میزارم
اولین نوشتم❤️
- ۳.۹k
- ۱۵ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط