فصل سوم پارت
فصل سوم ) پارت ۵۱۹
جیمین من..
کلافه گفت:الا.. چی شده؟ چرا انقدر مشوشي؟اتفاقي افتاده
که من ازش بي خبرم؟
چشمامو بستم و تند گفتم من باردارم..
هیچ صدایی ازش در نیومد..
اروم و با ضربان قلب خيلي بالا چشمامو باز کردم و به زور
نگاش کردم. ابرو بالا انداخته فك كرد اشتباه شنیده و گنگ و شوکه
گفت:چي؟
سعی کردم بغضم رو فرو بدم و با قلب سنگيني به زور با
تاکید بیشتری گفتم باردارم
و چونه ام لرزید
خيلي هول شد..
اصلا تعجب و شوك داشت از چشماش میریخت بیرون به بدنم زیر ملافه نگاه کرد و لرزون و شوکه گفت:مطميني؟از
كجا فهميدي؟
با بغض گفتم: بيبي چك.. دوبار امتحان کردم..مثبته..
نگاهي خيره عمیقی به من کرد.
اصلا یه جوري شده بود.
نفسش خيلي سنگين و مقطع شده بود..
چرا خوشحال نشد؟
مگه این چیزی نیست که میخواست؟
تو چشماش هرچيزي رو میدیدم جز خوشحالی
قلبم تند تند و ناراحت میزد.
چشه ؟
اشفته نفس عمیق کشید و نشست و دستاشو به صورتش
کشید.. خودمو گوله کردم.
انگار مغزش از دریافت این اطلاعات داشت میترکید..
باورش نمیشد
شایدم نمیدونست باید چیکار کنه..
اشفته سرشو توی دستاش گرفت.
گنگ نگاش کردم و نشستم و گرفته و بها زده گفتم تو
ناراحتي؟
درمونده دست روي صورتش کشید و داغون گفت نه. و داغون تر و خسته تر از دفعه اول و اروم گفت نه.
اما بود.
خيلي هم ناراحت بود..
حس میکردم اشکش داره در میاد..
شاید از شوقه..
اما..
جیمین من..
کلافه گفت:الا.. چی شده؟ چرا انقدر مشوشي؟اتفاقي افتاده
که من ازش بي خبرم؟
چشمامو بستم و تند گفتم من باردارم..
هیچ صدایی ازش در نیومد..
اروم و با ضربان قلب خيلي بالا چشمامو باز کردم و به زور
نگاش کردم. ابرو بالا انداخته فك كرد اشتباه شنیده و گنگ و شوکه
گفت:چي؟
سعی کردم بغضم رو فرو بدم و با قلب سنگيني به زور با
تاکید بیشتری گفتم باردارم
و چونه ام لرزید
خيلي هول شد..
اصلا تعجب و شوك داشت از چشماش میریخت بیرون به بدنم زیر ملافه نگاه کرد و لرزون و شوکه گفت:مطميني؟از
كجا فهميدي؟
با بغض گفتم: بيبي چك.. دوبار امتحان کردم..مثبته..
نگاهي خيره عمیقی به من کرد.
اصلا یه جوري شده بود.
نفسش خيلي سنگين و مقطع شده بود..
چرا خوشحال نشد؟
مگه این چیزی نیست که میخواست؟
تو چشماش هرچيزي رو میدیدم جز خوشحالی
قلبم تند تند و ناراحت میزد.
چشه ؟
اشفته نفس عمیق کشید و نشست و دستاشو به صورتش
کشید.. خودمو گوله کردم.
انگار مغزش از دریافت این اطلاعات داشت میترکید..
باورش نمیشد
شایدم نمیدونست باید چیکار کنه..
اشفته سرشو توی دستاش گرفت.
گنگ نگاش کردم و نشستم و گرفته و بها زده گفتم تو
ناراحتي؟
درمونده دست روي صورتش کشید و داغون گفت نه. و داغون تر و خسته تر از دفعه اول و اروم گفت نه.
اما بود.
خيلي هم ناراحت بود..
حس میکردم اشکش داره در میاد..
شاید از شوقه..
اما..
- ۹۶۱
- ۰۶ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط