ادامه پارت قبل

ی لحظه برگشتم که ببینمشون که سوزش بدی رو تو بازوم احساس کردم...دستم رو گزاشتم رو بازوم فهمیدم تیر خوردم
تا تفنگم رو دراوردم دیدم دارن میرن سریع ی تیر خالی کردم تو پای یکیشون
اما باز فرار کردن
جونگکوک:سوهی دستتتتتتت
سوهی: جونگکوک واقعا وقتش نیس بیخیال دستم..بیا بریم دنبالشون بدووو
جونگکوک:ولی....چطور..نمیشه
سوهی:بریم بهت میگم فقط اینبار رو بیخیال...بعد نگران شو بیا بریممممممممم
جونگکوک:بریم..
سوهی:سریع رفتیم سوار ماشین شدیم اینبار جونگکوک رانندگی کرد
داشتیم تعقیبشون میکردیم....همینطور میرفتیم تا به ی جایی رسیدن
پیاده شدن و رفتن داخل
بی سر و صدا اروم رفتیم دنبالشون
چند نفرشون رفتن و ۲ نفرشون وارد یک اتاق شدن
تا خواستن در رو ببند در رو طوری نگه داشتیم که حس نکن
رفتن داخل و ماجرا رو برا یکی تعریف کردن...نمیتونستم کسی که پشت میزه رو ببینم
اما یهو یکی از اونور اتاق رفت سمت میز و شروع کردن با پشت میزیه حرف زدن
یعنی چییییییی....این اینجا چیکار میکنه...
دیدگاه ها (۵۴)

#رمان #اسمان_شب #BTS#part:69جونگکوک:اشتباه که نمیبینم نه؟سوه...

ادامه پارت قبل

#رمان#اسمان_شب #BTS #part:۶۸چان وو:این اولین باره که میخواد ...

ادامه پارت قبل

#invisiblelovePart_12جونگکوک اومد نزدیکم و دستمو گرفت ، از ا...

#invisiblelovePart_13جونگکوک: خوشگل کردیهائون: خوشگل بودم ، ...

Mafias Stepdaughter

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط