پارت
پارت : 69
ارباب زاده ...
سوبین و یونجون بعد از خوردن صبحانه هر دو رفتن سرکار ...
یونجون از زمانی که پاشو گذاشت توی شرکت خدا خدا میکرد که بومگیو رو ببینه ..
بره جلوی بومگیو و قیافه جدید بومگیو رو بعد از بفاک دادنش ببینه
الان که بهش فکر میکنه حتا بیشتر هم پشیمون میشه که چرا فقط زود تر این کارو با بومگیو نکرده بود ؟
بومگیو لیاقتش همین بود شاید هم کمتر از این
تنها چیزی که میدونست الان این بود که یونجون دیگه مثل قبل به بومگیو دل نمی سوزند و فقط دلش می خواست با کار هاش بهش عذاب بده ..
هنوز صدای ناله های پسرک تو گوش یونجون بود و همین باعث میشود همش یه پوزخند رو لبش باشه ..
یونجون سریع وارد آسانسور شد سوبین هم بعد از وارد شدن به شرکت مستقیم رفت پیش کارمندا تا کار هاشون رو زیر نظر داشته باشه ..
سوبین فقط خدا خدا میکرد بومگیو رو نبینه دلش نمی خواست اول صبح جلوی سوبین سبز بشه امروز سوبین حسابی خوشحال بود
هر چه نباشه با مرد رویاهاش صبحانه خورده بود و بیشتر از هر وقتی کنار یونجون بود
پس دلش نمی خواست روزش رو به خاطر بومگیو خراب کنه ..
سوبین داشت از کنار اتاق کار بومگیو رد میشود که ناخواسته دلش خواست قیافه بومگیو رو ببینه همان طور که راه میرفت به داخل اتاق نگاه کرد
سرعت راه رفتنش رو کم کرد و ایستاد با کنجکاوی رفت سمت در اتاق بازش کرد و وارد اتاق کارش شد بومگیو نبود .
این وقع هم که وقت استراحت نیست پس کجاست ؟
به پسری که کنار بومگیو مینشست نگاه کرد و گفت
" هی کانگ تهیون امروز تازه وارد نیومده ؟!"
تهیون نگاهش رو از کامپیوتر جلوش گرفت و به سمت صاحب صدا نگاه کرد
" نه نیومده قربان !.."
سوبین گفت
" اوکی موفق باشی تهیون "
سوبین بعد از گفتن این حرف از اتاق خارج شد تهیون تا آخرین لحظه ای که سوبین داشت میرفت اون رو با نگاهش دنبال کرد ..
بعد از رفتنش لبخندی زد و با خودش تکرار کرد
( موفق باشی تهیون !!)
این باعث ذوق تهیون میشود که سوبین اون رو با اسم صدا زده بود پس داشت کم کم باهاش صمیمی میشود چون معمولا باید با هم صمیمی باشن تا همدیگه رو با اسم صدا بزنن
این چیزای بود که تهیون به خودش می گفت تا خودش رو خوشحال کنه ...
سوبین بعد از رفتن اتاق پوزخندی زد و با خودش گفت
پس که روز دوم کار رو پیچوندی باید حسابی حالتو ازت بگیرم ....
ادامه دارد ....
ارباب زاده ...
سوبین و یونجون بعد از خوردن صبحانه هر دو رفتن سرکار ...
یونجون از زمانی که پاشو گذاشت توی شرکت خدا خدا میکرد که بومگیو رو ببینه ..
بره جلوی بومگیو و قیافه جدید بومگیو رو بعد از بفاک دادنش ببینه
الان که بهش فکر میکنه حتا بیشتر هم پشیمون میشه که چرا فقط زود تر این کارو با بومگیو نکرده بود ؟
بومگیو لیاقتش همین بود شاید هم کمتر از این
تنها چیزی که میدونست الان این بود که یونجون دیگه مثل قبل به بومگیو دل نمی سوزند و فقط دلش می خواست با کار هاش بهش عذاب بده ..
هنوز صدای ناله های پسرک تو گوش یونجون بود و همین باعث میشود همش یه پوزخند رو لبش باشه ..
یونجون سریع وارد آسانسور شد سوبین هم بعد از وارد شدن به شرکت مستقیم رفت پیش کارمندا تا کار هاشون رو زیر نظر داشته باشه ..
سوبین فقط خدا خدا میکرد بومگیو رو نبینه دلش نمی خواست اول صبح جلوی سوبین سبز بشه امروز سوبین حسابی خوشحال بود
هر چه نباشه با مرد رویاهاش صبحانه خورده بود و بیشتر از هر وقتی کنار یونجون بود
پس دلش نمی خواست روزش رو به خاطر بومگیو خراب کنه ..
سوبین داشت از کنار اتاق کار بومگیو رد میشود که ناخواسته دلش خواست قیافه بومگیو رو ببینه همان طور که راه میرفت به داخل اتاق نگاه کرد
سرعت راه رفتنش رو کم کرد و ایستاد با کنجکاوی رفت سمت در اتاق بازش کرد و وارد اتاق کارش شد بومگیو نبود .
این وقع هم که وقت استراحت نیست پس کجاست ؟
به پسری که کنار بومگیو مینشست نگاه کرد و گفت
" هی کانگ تهیون امروز تازه وارد نیومده ؟!"
تهیون نگاهش رو از کامپیوتر جلوش گرفت و به سمت صاحب صدا نگاه کرد
" نه نیومده قربان !.."
سوبین گفت
" اوکی موفق باشی تهیون "
سوبین بعد از گفتن این حرف از اتاق خارج شد تهیون تا آخرین لحظه ای که سوبین داشت میرفت اون رو با نگاهش دنبال کرد ..
بعد از رفتنش لبخندی زد و با خودش تکرار کرد
( موفق باشی تهیون !!)
این باعث ذوق تهیون میشود که سوبین اون رو با اسم صدا زده بود پس داشت کم کم باهاش صمیمی میشود چون معمولا باید با هم صمیمی باشن تا همدیگه رو با اسم صدا بزنن
این چیزای بود که تهیون به خودش می گفت تا خودش رو خوشحال کنه ...
سوبین بعد از رفتن اتاق پوزخندی زد و با خودش گفت
پس که روز دوم کار رو پیچوندی باید حسابی حالتو ازت بگیرم ....
ادامه دارد ....
- ۳.۰k
- ۰۲ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط