سرنوشت

#سرنوشت
#Part۱۴



میخاستم جوابشو بدم که هه سو به طرفم اومدو. گف: نه اقای محترم جیزی نشده میخام زنمو ببرم
تهیونگ که متعجب داشت بهم نگاه میکرد گف: باشه هرطور راحتین داشت میرفت که گوشه ی کتشو گرفتم که متوقف شد بهم نگاه کرد باعجز نالیدم: لدفا لدفا نزارین منو ببره خاهش میکنم

هه سو. که از عصبانیت رگاش زده بود بیرون بازومو محکم گرفت و به سمت خودش کشید داشتم زیر دستش وامیرفتم با چشمایی که اشک درش حلقه زده بود گفتم:
توروخدا ولم کن چرا بیخیالم نمیشی
دستشو اورد بالا میخاست بزنه چشمامو محکم روهم فشار دادم چندثانیه منتظر بودم که بزنه چشمامو که باز کردم دیدم تهیونگ دست هه سو رو تو هوا گرفته بود و بهش گف: ببخشین اقا ولی اینجا نباید دعوا راه بندازین نمیخام موقعیتم خراب بشه برین یه جای دیگه
بعدشم بازومو از دست هه سو دراورد و منو دنبال خودش میکشید نمیدونم چرا ولی حس کردم عصبانیه وقتی نشستیم توماشین داشت رانندگی میکرد منم بیصدا اشک میریختم یهو با عصبانیت که سعی درکنترلش داشت لب زد: چرا چرا انقد پیشش ضعیفی چرا نمیتونی از خودت دفاع کنی تومگه نمخیای ازش طلاق بگیری پس چرا هنوزم میزاری انقد اذیتت کنه چرا همش باید تورو ناراحت کنه هان
این چش شده بود چرا اینجوری حرف میزد با این حرفاش دیگه هق هقم بلند شد دیگه حتی کنترل اشکامو ازدست داده بودم یهو ماشینو زد کنارو نفس عمیقی کشید بطری ابی که براش اورده بودمو سرشو بازکرد به طرفم گرفت وگفت: بیا یکم بخور و اروم باش
بطری رو از دستش گرفتم یکم خوردم که
حالم بهتر شه دوباره روبهم لب زد: ببخشید سرت داد زدم اخه نمیخام اذیت بشی ناراحت شدم بی صدا سری تکون دادم دستشو گزاشت زیر چونمو سرمو بسمت خودش هدایت کرد و گفت.....
دیدگاه ها (۴)

#سرنوشت#Part۱۵میخای من بهت کمک کنم از شرش خلاص شی؟ سوالی نگا...

#سرنوشت#Part۱۶یکم ته دلم خالی شد که از چشم جیمین دور نموند ب...

#سرنوشت#Part۱۳پسره با خنده جواب داد: از شما یاد گرفتیم قربان...

#سرنوشت#Part۱۲منم شروع کردم به درس کردن صبحونه واینکه دانی ب...

black flower(p,293)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط