THE NAME
.THE NAME...
میان دو نگاه
PART...
🕗
SEASON...
1⃣
🖤💋...
_کنجکاوم بیشتر با اعضای تی اکس تی آشنا بشم و بشناسمشون.
این جمله کل جمع رو از بحث قبلی دور کرد.
سوبین بلند شد و تمام اعضا رو معرفی کرد و بعد از اون بنگچان اعضای گروهش رو معرفی کرد.
سوفی هنوز نگاه های سرد و بی احساس یونگی رو حس میکرد و کنارش نگاه های نگران لینو رو.
اما چیزی بیشتر از همه چیز اذیتش میکرد. انگار در میان دو نگاه اسیر شده بود و اون نگاه ها متعلق به جونگکوک و تهیونگ بودن.
10:30 p.m:
هانا نگاهی به ساعت و بعد به نامیرا و سوفی.
بعد از 4 ساعت یه دعوا و آشنایی با پسرا دخترا اومده بودن تا تمیرن کنن.
هانا میتونست احساس کنه که سوفی و نامیرا از زیاد بودن جمعیت معذبن و هیچ ایده ای برای کمک بهشون نداشت.
سوفی کلافه شده بود این ششمین باری بود که این پارت رو میخوند. ذهنش درگیر اتفاقات بعد از ظهر بود و تعادل ذهنی نداشت.
پس بدون هیچ حرفی سالن رو ترک کرد و وارد خوابگاه شد.
نگاهی به اطرافش انداخت اونجا حالا براش مثل زندان بود زندانی که زندانبانش یونگی بود و وکیلش لینو.
دیوار ها سرد و بی روح بودن و همه چی بی رنگ و لعاب بود و سوفی اونجا احساس خفگی میکرد.
و بیشتر از همه تعداد افرادی بود که اونجا بودن و این تعداد برای آدم های برونگرا هم معذب کننده است.
به خصوص که همه ی اونها پسرن.
که با صدای پای دو نفر نگاهش رو به راه پله داد.
جونگکوک و تهیونگ داشتن از پله ها پایین میومدن.
سوفی به سرعت از...
🖤💋...
#ميان_دو_نگاه
@w.h.s.scenario.2025
میان دو نگاه
PART...
🕗
SEASON...
1⃣
🖤💋...
_کنجکاوم بیشتر با اعضای تی اکس تی آشنا بشم و بشناسمشون.
این جمله کل جمع رو از بحث قبلی دور کرد.
سوبین بلند شد و تمام اعضا رو معرفی کرد و بعد از اون بنگچان اعضای گروهش رو معرفی کرد.
سوفی هنوز نگاه های سرد و بی احساس یونگی رو حس میکرد و کنارش نگاه های نگران لینو رو.
اما چیزی بیشتر از همه چیز اذیتش میکرد. انگار در میان دو نگاه اسیر شده بود و اون نگاه ها متعلق به جونگکوک و تهیونگ بودن.
10:30 p.m:
هانا نگاهی به ساعت و بعد به نامیرا و سوفی.
بعد از 4 ساعت یه دعوا و آشنایی با پسرا دخترا اومده بودن تا تمیرن کنن.
هانا میتونست احساس کنه که سوفی و نامیرا از زیاد بودن جمعیت معذبن و هیچ ایده ای برای کمک بهشون نداشت.
سوفی کلافه شده بود این ششمین باری بود که این پارت رو میخوند. ذهنش درگیر اتفاقات بعد از ظهر بود و تعادل ذهنی نداشت.
پس بدون هیچ حرفی سالن رو ترک کرد و وارد خوابگاه شد.
نگاهی به اطرافش انداخت اونجا حالا براش مثل زندان بود زندانی که زندانبانش یونگی بود و وکیلش لینو.
دیوار ها سرد و بی روح بودن و همه چی بی رنگ و لعاب بود و سوفی اونجا احساس خفگی میکرد.
و بیشتر از همه تعداد افرادی بود که اونجا بودن و این تعداد برای آدم های برونگرا هم معذب کننده است.
به خصوص که همه ی اونها پسرن.
که با صدای پای دو نفر نگاهش رو به راه پله داد.
جونگکوک و تهیونگ داشتن از پله ها پایین میومدن.
سوفی به سرعت از...
🖤💋...
#ميان_دو_نگاه
@w.h.s.scenario.2025
- ۱.۱k
- ۱۷ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط