Part

#Part261
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸

و اینطوری بود که من از سام محمدیان به فامیل برزگر در اومدم
٣ ماه دنبال این کارها بودم با یکی اشنا شدم به اسم کادیر که ترک بود!

همه ی این کارها رو ذره ذره بلد بود
یه جوری برام پرونده سازی کرده بود که خودم هم باورم شده یکی از نوادگان ، یکی از سرلشکرهای مشروطه بودم
یه پرونده هایی از دوران ابتدایی و دبیرستان و دانشجویی که تو المان بودم
حتی فوتوشاپهایی از عکس دسته جمعی تو مدارسم و...

من مادرم هنوز هم نمیدونه که من فامیلم رو عوض کردم
من سهم خودم رو برداشتم ولی یاسمن ازم خواست که نصف پول اون رو هم بردارم و ازش استفاده کنم تا پولش نخوابه
منم قبول کردم ولی به سهم بقیه دست نزدم
حتی به سهم یاسر!

اون پول مال خواهرش بود و من حق این رو نداشتم بهش دست بزنم


❌ زمان حال❌

"سام"

شیرین با چشمهای اشکی داشت بهم نگاه میکرد
_ سام پس جنازه ی یاسر که الان...
نتونستم اون چشمای اشکیش رو نبوسم
چشماش رو بست و با بوـسه ی من اروم شد
#Part262
#آدمای_شرطی
🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃

+ بعد از اینکه برگشتم ایران وایسادم تا ابا از سیاب بیوفته تقریبا ٤ ماه پیش پیداش کردم ت
تو همون روستا، تو باغچه ی همون خونه دفنش کرده بودند، شبوونه با دونفر رفتم تو اون خونه، جنازه ای نمونده بود، فقط استخوناش بود، ولی بازم درش اوردیم، با هزارتا پارتی بازی براش قبر خریدم و تاریخ و روز مرگش رو همون روزی که پیداش کرده بودم زدم

تو شناسنامش براش تاریخ فوت زدم، همه ی کاراش رو کردم ، انقدر به این ور اونور رشوه دادم تا کارا درست شد وقتی به یاسمن گفتم این کار رو کردم نتونست خودش رو نگه داره و با اولین پرواز خودش رو ریوند اینجا و اولین حرفی که به من زد این بود، میرم یاسر رو میبینم!
انگار که هیچ وقت نمرده و هنوز هم هست و هنوز هم نیاز داریم بعضی وقتها ببینیمش

با شنیدن صدای پایی به عقب برگشتیم لبخندی به روش زدم
_ بعد سالها براش گریه کردی؟
سرش رو آورد بالا و بهم چشم دوخت و سرش رو آروم تکون داد

_ میخوام ایران بمونم، نمیخوام برگردم آلمان سام، میخوام نزدیکش باشم میخوام هر وقت اراده کردم بیام پیشش! این حق رو ازم نگیر باشه؟
سرم رو آروم براش تکون دادم که خیلی نرم از بغلمون رد شد
صداش زدم
_ سوار ماشین شو برسونمت
با لحنی که خیلی وقت بود ازش نشنیده بودم مثل قدیما سرتق جواب داد
- نگران نباش سر ظهری کسی من رو نمیدزده! در ضمن حوصله ی سر خر شدن ندارم! خوشبگذره بهتون

دستام رو روی شونه ی شیرین گذاشتم و کشیدمش تو بغلم و پیشونیش رو بوسیدم
_خوب بریم کجا؟
+ اگه نه نمیگی یه پیشنهادی دارم

لبخندی زدم و با لبخندم سعی کردم خاطراتی که اومده بود جلو چشمم رو پس بزنم !
#Part263
#آدمای_شرطی
🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃

_ خوب پس احتمال مخالفت من هست
+ لطفاً اول گوش کن جناب برزگر
برزگرش رو با چنان با تاکید گفت که خندم گرفت، جوجه میخواست تشر بزنه!
من خیلی وقته با سام برزگر شدن خو گرفتم!
_ بفرمایید بانو میشنوم!
با ناز لبخندی زد، حرکاتش چرا انقدر عشوه داشت؟
_ میگم امشب بریم پیش میلاد! پارمیس رو هم با خودمون ببریم، فکر کنم وقتشه بازم وارد جمع بشه! فکر میکنم یه جمع دوستانه حالش رو یکم جا بیاره نه؟

.......

"شیرین"

_ یاسمن چرا خیارا رو انقدر بزرگ بزر خورد میکنی؟
+ ببخشید همه مثل شما کد بانو نیستند!
_ خجالت بکش از پارمیس یاد بگیر

+ اوه اون که بکپارچه کد بانواِ، تو نمی دونی این دست پرورده ی خان جون خدا بیامرزه، نمیدونی چه آشهایی می پزه اوووف، از سام بپرس، یعنی ٥ انگشتت رو هم باهاش میخوری

با دهن باز به یاسمن خیره شده بودم برگشتم سمت پارمیس که صدای رحمان رو شنیدم
_ اینم از شانس ماست دیگه بین این همه کد بانو عدل دست گذاشتیم رو ....

با نگاهی که یاسمن بهش انداخت خفه شد ولی خودش رو نباخت و ادامه داد
_ رو با استعدادترین دختر دنیا که تکه ماشالله...

سعی میکرد یه جوری بپیچونه ولی براش درست نمیشد که یهو از پست سام دستش رو گذاشت رو شونه ی رحمان و محکم فشارش د
دیدگاه ها (۲)

#Part267#آدمای_شرطی 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 عطرم رو روی خودم خ...

روز طبیعت مبارک

#Part253#آدمای_شرطی 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 دستم رو توی دستاش ...

#Part252#آدمای_شرطی 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 _ کاش هرکسی بود جز...

زور و عشق پارت ۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط