ابرهای سیاه

ابرهای سیاه

راوی: حسین بن موسی

از شما چه پنهان شک داشتم. نه به شخص امام رضا(ع) نه!… فقط باورم نمی‏شد که واقعا امامان معصوم، بتوانند قبل از اتفاقات از همه چیز اطلاع داشته باشند.

آن روز صبح به همراه امام رضا(ع) از مدینه خارج شدیم.

در راه فکر کردم که چقدر خوب می‏شد اگر می‏توانستم امام را آزمایش کنم.

در همین فکرها بودم که امام پرسیدند:

«حسین!… چیزی همراه داری که از باران در امان بمانی؟!»

فکر کردم که امام با من شوخی می‏کند، اما به صورتش که نگاه کردم، اثری از شوخی ندیدم . با تردید گفتم: «فرمودید باران؟! امروز که حتی یک لکه ابر هم در آسمان نیست…»

هنوز حرفم تمام نشده بود که با قطره‏ای باران که روی صورتم نشست، مات و مبهوت ماندم .

سرم را که بالا گرفتم، زبانم بند آمد. ابرهای سیاه از گوشه و کنار آسمان به طرف ما می‏آمدند و جایی درست بالای سر ما، درهم می‏پیچیدند. بعد از چند لحظه آن قدر باران شدید شد که مجبور شدیم به شهر برگردیم.
دیدگاه ها (۳)

شربت گوارا راوی: ابو هاشم جعفری به سخنان امام گوش می‏دادم....

حریرِ سبز ضریحت، تفاخرِ قوهاست دلیل اصلی کوچِ همه پرستوهاست...

تو کیستی شریک غم اهل عالمی در خاک طوس کعبه اولاد آدمی آن ر...

من که غیر تو کسی رو ندارم،تویی همه دارو ندارم،ببین مثل ابر ب...

سخنرانی حجت الاسلام دکتر ناصر رفیعی با موضوع کرامتی از امام ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط