روانی منp43

گوشیم سایلنت نبود..کلیی پیام داشت برام میومد و تهیونگ هم داشت می‌خوند..داره یه چیزی تایپ میکنه..نکنه داره به بابام پیام میده؟شتتتت ننهههه
خیلی میترسیدم..
هانا:از همون اولش هم نباید از تو خوشم میومد!!
تهیونگ:عاعا بیبی..همش داری اینو میگیااا!(نیشخند)تهیونگی ناراحت میشه(سرش توی گوشی_لبخند)
هانا:تو یه روانیه واقعی هستی!!به معنای واقعی مریضیه سادیسم توی رفتار های تو خلاصه میشه!!(سرش پایین بود)
بعد از این جمله ام گوشیم رو خاموش کرد و گذاشت روی میز کنارش..چشماش نرم شد و بهم نگاه کرد..دلشوره و ترس رو تاحالا تجربه نکرده بودم که الان دارم حسش می‌کنم..
تهیونگ:هومم..سادیسم توی رفتار من خلاصه میشه؟(خنده)خببب بزار ببینم..اگه اینجوری!زیبایی جهان هم توی لبخند بی‌نقص تو خلاصه میشه دارلینگ(دارلینگ رو آروم گفت)
هانا:من میخوام از این اتاق برم بیرون!(جدی)
حرکت کردم و سمت در اتاق رفتم..سرم پایین بود نمیخواستم قیافشو ببینم!همینطور داشتم میرفتم..
هانا:(جیغغغغ)…ولم کننن مرتیکههههههه(جیغ)
تهیونگ:پرنسس من پررو شده؟؟(لبخند ترسناک_لحن ترسناک)باید ادبت کنم نه؟؟(نگاه ترسناک)
داره موهامو میکشه..قشنگ حس می‌کنم موهام داره کنده میشه…ولی درد موهام به پای ترسی که از نگاه تهیونگ دارم نمیرسه..نگاهش ترسناک بود و پلکش تا آخر باز بود!
تهیونگ:باید چیکار کنم؟؟چیکار کنم که دوستم داشته باشییی؟؟(داد)چرا ازم متنفرییی؟؟؟(داد)
با هر حرفش موهامو سفت‌تر میگرفت..انگار واقعا روانی شده داره چیکار میکنه؟؟؟
تهیونگ:نمیخوای با من باشی؟؟میخوای بری با اون یونگی حروم*زاده؟؟(چند لحظه خنده ی ترسناک)میدونم چیکارت کنم!!!(جدی_ترسناک)
بعد از این حرفش موهامو ول کرد و پرتم کرد سمت تخت..
هانا:سرم..درده..
چرا..چرا باید همچین آدمی عاشق من بشه؟؟یعنی این اخرشه؟؟دیگه تمومه؟
دلم می‌خواد گریه کنم..دلم می‌خواد بم*یرم…چرا؟چراا؟
همینطور توی فکر بودم که..
دیدگاه ها (۱۰)

کیا اسمات میخوان؟

روانی منp44

روانی منp42

روانی منp41

روانی منP54

شوهر دو روزه. پارت روال زندگی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط