شربت گوارا

شربت گوارا

راوی: ابو هاشم جعفری

به سخنان امام گوش می‏دادم. هوا گرم بود و آفتاب ظهر، شدت گرما را بیش تر می‏کرد. تشنگی تمام وجودم را فرا گرفته بود. شرم و حیای حضور امام، مانع از آن شد که صحبتشان را قطع کنم و آب بخواهم. در هیمن موقع امام کلامش را قطع کرد و فرمودند: ـ «کمی آب بیاورید !»

خادم امام ظرفی آب آورد و به دست ایشان داد. امام، برای این که من، بدون خجالت،آب بخورم، اول خودشان مقداری از آب را نوشیدند وبعد ظرف را به طرف من دراز کردند. من هم ظرف آب را گرفتم و نوشیدم.

نه! نمی‏شد. اصلا نمی‏توانستم تحمل کنم. انگار آب هم نتوانسته بود درست و حسابی تشنگی‏ام را از بین ببرد. تازه، بعد از یک بار آب خوردن درست نبود که دوباره تقاضای آب کنم. این بار هم امام نگاهی به چهره‏ام کردند و حرفش را نیمه تمام گذاشت: «کمی آرد و شکر و آب بیاورید.»

وقتی خادم برای امام رضا(ع) آرد و شکر و آب آورد، امام آرد را در آب ریخت و مقداری هم شکر روی آن پاشید. امام برایم شربت درست کرده بود. نمی‏دانم از شرم بود یا از خوشحالی که تشکر را فراموش کردم. شاید در آن لحظه خودم را هم فراموش کرده بودم. با کلام امام رضا(ع) ناخود آگاه دستم به طرف ظرف شربت دراز کردم.

ـشربت گوارایی است. بنوش ابوهاشم!… بنوش که تشنگی‏ات را از بین می‏برد.
دیدگاه ها (۱)

حریرِ سبز ضریحت، تفاخرِ قوهاست دلیل اصلی کوچِ همه پرستوهاست...

سلام دوستان ببخشید چند روز نتونستم بیام یکم درسام سنگین شده ...

ابرهای سیاه راوی: حسین بن موسی از شما چه پنهان شک داشتم. ن...

تو کیستی شریک غم اهل عالمی در خاک طوس کعبه اولاد آدمی آن ر...

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط