تو مال منی فصل ۲ پارت ۹

که یهو جئون با عصبانیت رفت سمت یونا و یه سیلی محکمی به یونا زد که پهن زمین شد و تا می‌تونست بهش لگد زد
سوجین سعی میکرد جلوش رو بگیره ولی قدرت بابا بزرگ پیشتر از این حرف ها بود

ب.ب : دختره عوضی همه چیز رو خراب کردی چه لزومی داشت که یه بحث چرت رو بکشی وسط هرzههههههه ( عربده )

همه دور اونا جمع بودن به جز جونگ کوک که هنوز سر میز شام بود در سکوت کامل بود که صداش دراومد و گفت

کوک : مامان بزرگ تو می‌دونستی

م.ب : چیو

جونگ کوک از سر جاش بلند شد و رفت سمت اونا و رو به ماکان بزرگ گفت

کوک : خودت رو به اون راه نزن تو می‌دونستی همه چیز رو از همون اولش می‌دونستی ( داد ، عصبی )

م.ب : جونگ کوک آروم باش برات همه چیز رو توضیح میدم

کوک : می‌شنوم

م.ب : جونگ کوک اون روز که شما قصد کشت ا.ت رو داشتین من و ا.ت و داهیون و هانول خونتون رو تزیین کرده بودیم تا بهت بگیم که ا.ت حامله هست و می‌خواستیم سوپرایزت کنیم ا.ت خیلی ناراحت بود که تو چند روزه باهاش سرد بودی برای همین میخواست سوپرایزت کنه ولی غافل از اینکه خودش سورپرایز شد برای همین بهت گفت پدر خوبی نمیشی و من بهت گفتم تو امروز دو نفر کشتی

کوک مات و مبهوت به حرف های مامان بزرگ گوش میداد

کوک : چرا بهم نگفتی

م.ب : کوک

کوک : چرا بهم همون اول نگفتی که ا.ت حاملس چرا نگفتیییی ( داد )

م.ب : اگر ا.ت حامله بود تو زنده نگهش می‌داشتی و وقتی بچه به دنیا میومد دوباره میکشتیش اینجوری که بچه بی مادر بزرگ میشد و از صد تا مرگ هم بد تره الان هم الکی غر غر نکن چرا که همش تقصیر خودته

کوک با عصبانیت خونه رو ترک کرد و توی ماشین سوار شد و تا خونه گاز داد
رسید دم خونه وارد خونه شد و از همون اول خونه هرچی به دستش می‌رسید رو شکست و شروع به بهم ریختن همه چیز کرد دستش لا به لای این بهم ریختگی ها توسط شیشه بریده بود و داشت خون میومد و همه جا پر از خون بود بعد از اینکه همه چیز رو شکوند به سمت اتاق مشترک خودش و ا.ت رفت از سه سال پیش تا الان در اتاق رو باز نکرده بود تا بوی ا.ت اونجا بمونه یه جور هایی بوی ا.ت رو داخل اتاق زندونی کرده بود

در اتاق رو باز کرد و رفت سمت عکس ا.ت ورداشتش و خودش رو کنار مبل رها کرد و شروع کرد به گریه کردن

کوک : من با تو و بچمون اصلا با زندگیمون چی کار کردم ا.ت من چرا این کارو کردم پیش خودم چی فکر کردم من از اینکه برای مامان بابام اتفاقی نیوفته این کارو کردم ولی چرا به ذهنم نرسید که قدرت اونقدر دارم که بتونم از اونا در برابر اون مرتیکه محافظت کنم و همراه باهاش از تو و اون کوچولو که الان باید ۲ سالش می‌بود مواظبت میکردم ا.ت من رو ببخش خواهش میکنم

کوک همین جوری گریه میکرد که یهو ....

شرط ها
۶۵۲ و ۵۰ تا لایک یا ۴۰ تا لایک
دیدگاه ها (۷۷)

تو مال منی فصل ۲ پارت ۱۰

تو مال منی فصل ۲ ادامه پارت ۱۰

تو مال منی فصل ۲ پارت ۸

تو مال منی فصل ۲ پارت ۷

قلب یخیپارت ۱۰از زبان ا/ت:غذامون تموم شد منم میخواستم برم دس...

"سرنوشت "p,21...جیهوپ : خب میبینم که با پسر اولم آشنا شدین( ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط