پارت
پارت 13
ویو یلدا
ساعت3:15بود رفتم از توی چمدون کت و شلوار بلند بیرون اوردم وپوشیدم موهامو بافتم و وسایل ارایشیمو برداشتم...اول ریمل زدم و بعد رژ قهوه ای رنگم رو زدم... بعد روسریم رو بستم و ادکلن تلخم رو زدم... بعدکفشام رو پوشیدم...
نگار هم لباساش رو پوشید...
ویو نامجون
دیدم ساعت3:20 هست رفتم یه دوش گرفتم و سریع اومدم... هیونگ هم بعد من رفت دوش بگیره... پیرهن توسی که داشتم رو از چمدون برداشتم و پوشیدم... میخواستم کراوات بزنم ولی منصرف شدم کتم رو پوشیدم و عطر شکلاتیم رو زدم و کفشام رو پوشیدم... یونگی هم اماده شد... رفتم دم در اتاق یلدا و در زدم...نگار درو باز کرد...
نگار:سلام..
نامجون:سلام... ما اماده ایم!
نگار:اوکی الان یلدا هم میاد...
نامجون:باشه...
با نگار توی راهرو منتظر یلدا وایسادیم...
یلدا هم اومد و به سمت اون مجلس حرکت کردیم...
پرش زمانی به بعد مجلس...
ویو یلدا
وارد هتل شدیم وهرکی رفت تو اتاق خودش...
قرار بود فردا ساعت12ظهر برگردیم شیراز بابام برامون بلیط گرفته بود...
منو نگار خیلی خسته بودیم برای همین تا لباسامونو عوض کردیم خوابیدیم...
ویو نامجون
قرار بود فردا برگردیم...
یونگی خیلی زود خوابید... ولی من فقط دراز کشیدم و خوابم نبرد...
به این فکر میکردم که چرا وقتی یلدا حال یونگی رو پرسید عصبی شدم... خیلی برام عجیب بود.. دوباره داشتم یادش می افتادم اون دختر موفرفری با قدی بلند... تو همین فکرا خوابم برد
ببخشید اگه کم گذاشتم این پارت رو ممنون میشم حمایتم کنید💙💜❤️💙💜❤️💙💜❤️
ویو یلدا
ساعت3:15بود رفتم از توی چمدون کت و شلوار بلند بیرون اوردم وپوشیدم موهامو بافتم و وسایل ارایشیمو برداشتم...اول ریمل زدم و بعد رژ قهوه ای رنگم رو زدم... بعد روسریم رو بستم و ادکلن تلخم رو زدم... بعدکفشام رو پوشیدم...
نگار هم لباساش رو پوشید...
ویو نامجون
دیدم ساعت3:20 هست رفتم یه دوش گرفتم و سریع اومدم... هیونگ هم بعد من رفت دوش بگیره... پیرهن توسی که داشتم رو از چمدون برداشتم و پوشیدم... میخواستم کراوات بزنم ولی منصرف شدم کتم رو پوشیدم و عطر شکلاتیم رو زدم و کفشام رو پوشیدم... یونگی هم اماده شد... رفتم دم در اتاق یلدا و در زدم...نگار درو باز کرد...
نگار:سلام..
نامجون:سلام... ما اماده ایم!
نگار:اوکی الان یلدا هم میاد...
نامجون:باشه...
با نگار توی راهرو منتظر یلدا وایسادیم...
یلدا هم اومد و به سمت اون مجلس حرکت کردیم...
پرش زمانی به بعد مجلس...
ویو یلدا
وارد هتل شدیم وهرکی رفت تو اتاق خودش...
قرار بود فردا ساعت12ظهر برگردیم شیراز بابام برامون بلیط گرفته بود...
منو نگار خیلی خسته بودیم برای همین تا لباسامونو عوض کردیم خوابیدیم...
ویو نامجون
قرار بود فردا برگردیم...
یونگی خیلی زود خوابید... ولی من فقط دراز کشیدم و خوابم نبرد...
به این فکر میکردم که چرا وقتی یلدا حال یونگی رو پرسید عصبی شدم... خیلی برام عجیب بود.. دوباره داشتم یادش می افتادم اون دختر موفرفری با قدی بلند... تو همین فکرا خوابم برد
ببخشید اگه کم گذاشتم این پارت رو ممنون میشم حمایتم کنید💙💜❤️💙💜❤️💙💜❤️
- ۸.۶k
- ۲۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط