ویو جنا

𝗥𝗲𝘃𝗲𝗻𝗴𝗲 𝗼𝗿 𝗹𝗼𝘃𝗲?
𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱
𝗣𝗮𝗿𝘁:۱
[ویو جنا]
"فلش بک به ۱۲ سال گذشته"
اِما پرستاری بود که ازم مراقبت میکرد.
یه شب که داشتیم باهم بازی میکردیم،مامان بابا از محل کارشون برگشتن،برعکس هر روز خیلی زود بود.
مامان که وارد اتاق شد پریدم بقلش ،ولی بابا رو ندیدم
مامان: چطوری دختر خشگلم؟
جنا: خوبم..بابایی کجاست؟
مامان: طبقه پایینه..
خواستم بدوام برم پایین که مامان دستم و کشید.
مامان: نه خوشگلم الان وقت خوبی نیست،کارش که تموم شد میگم تودش بیاد پیشت..
جنا: چراا مامان..؟!
مامان: فقط صبور باش دخترم..
و بعد خاله اِما رو صدا کرد و با هم صحبت کردن..
ولی من سر گرم اسباب بازیام بودم و متومه نشدم.
مامان سری رفت طبقه پایین و خاله امد تو اتاق و در و قفل کرد..
جنا: خاله اِما چیشده!؟
[پایان فلش بک]
خانم لی:پاشو دیگه..
از خواب پریدم
خانم لی: روز اخری پاش و مطمعن شو همه وسایلت و برداشتی،فقط برو که دیگه برنگردی اینجا
خانم لی مدیر این پرورشگاه بود و با همه دخترا همین طوری رفتار میکرد،ولی نمیدونم چرا از من کینه شدیدی داشت؟
هم اون و هم بقیه دخترا،جوری رفتار میکردن که انگار تنها یتیم اینجا منم.
داخل مدرسه تَرد میشدم.
و همه اینا حس نفرت و انتقام و برام روشن تر میکرد.
برعکس ظاهر و اخلاقی که از خودم نشون میدم ،یه هدف بزرگ داشتم.
از جام بلند شدم
و بدون مرتب کردن تخت ساک لباسام و از زیر تخت کشیدم بیرون.
از یه هفته پیش اماده کردم وسایلم و که زود برم.
ابی به دست و صورتم زدم.
موهام و بالا بستم و سوشرتم و پوشیدم.
وسایلم به قدری کم بود که داخل یه کوله پشتی و یه ساک جمع شدن.
اتاق حصابی به ام ریخته بود.
ولی خب به من ربطی نداره.
در ضمن داخل این ۱۲ سال نشستم‌نگاشون کنم کارایه ریزی میکردم که حرص درار بود:تمیز نکردن اتاق،گوش ندادن به حرف مدیر،و همین طور حاطر جوابی هایه کوتاه...کاراشون و تلافی میکردم.
بیرون دفتر خانم لی نشسته بودم و ملوم نگاه میکردم‌.
الانکه وقتش رسیده
باید چیکار‌کنم؟!
کجا بمونم؟!
چقدر طول میکشه زندگی خودم و بسازم!؟
که با صدایه باز شدن در بلند شدم
خانم لی پرونده ای و داد دستم.
خانم لی: زندگیه خوبی و شروع کن.
نبابا؟کی داره این و میگه
و بدون خداحافظی یا حرفی رفت.
پرونده رو داخل کوله کردم و با برداشتن ساک راه افتادم
با هر قدم که به در خروجی نزدیک میشدم.
با تمام سختیا این خونه خداحافظی میکردم
دخترا هنوزم با دیدنم چشم غوره میرفتن.
میگفتن بد بختم و عرصه ندارم اون بیرون تنها زندگی کنم.
ولی من حاضرم زیر پل بخوابم ولی اینجا نباشم.
دیدگاه ها (۲۳)

𝗥𝗲𝘃𝗲𝗻𝗴𝗲 𝗼𝗿 𝗹𝗼𝘃𝗲?𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱𝗣𝗮𝗿𝘁:۲[ویو جنا]پام و از اون زندان ب...

𝗥𝗲𝘃𝗲𝗻𝗴𝗲 𝗼𝗿 𝗹𝗼𝘃𝗲?𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱𝗣𝗮𝗿𝘁:۳[ویو جنا] جنا: اینجا تو رو را...

"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3" part:اخر" ویو نادیا"ایندفعه جولی امد بق...

"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3" part:۴۶"ویو جونگکوک"جیمین: مگه نگفت ساک...

جیمین فیک زندگی پارت ۸۷#ویو ات بدو بدو بدو همینجوریش هم دیر ...

Embrace of the mafia

(رمان جیمین )

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط