حالا کوری را میشناسم

حالا کوری را می‌شناسم:
فقط آینه‌ دیدن است.

در ظلمات
آن‌جا که همه‌چیز بی‌نیاز از حواشی‌ست ،
وضوحِ لمس‌ کفایت می‌کند، و ترس
نامِ دیگر‌ِ اعتمادی‌ست مکتوم.

حالا می‌دانم
که استغنای دل
پشتواره‌ی مایست
که به معرفتِ عالمی ناگزیر رسیده‌ایم،
و جان تنها یک واژه‌ است
تا آن‌‌دم که رنج بردن نیاموخته است.

آن‌چه نمی‌دانستم این بود
که عشق چگونه زندگی می‌یابد و
شیشه بی‌آنکه پاسخی با خود بیاورد
در تاریکی متلاشی می‌شود،
این‌که چگونه تو به جهان من رخنه می‌کنی و
شکل اشیا را نشانم می‌دهی:
شکل تمامی اشیا را.
دیدگاه ها (۱)

هی بر انداز میشوی ..میخواهند برایت خرده گیری کنند .این جماعت...

ادامه میدهم ...زیرا با این کاردر واقع خودم را بیشتر در معرض ...

سیب جادویی | استی‌بالِز اسپینوزااثری از:استی‌بالِز اسپینوزا ...

سلام. بسم الله الرحمن الرحیم ..هو الله الذی لا اله الا هو ال...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط