پارت ۲
با سردترین حالت ممکن لب زد.
-: این وقت شب اینجا چیکار میکنی (سرد)
+:... خوا..بم نمی...برد ار..باب ( لکنت . آروم)
سعی کردم لکنت ام و نشون ندم ولی دست خودم نبود هر وقت اون و میدیدم لکنت می گرفتم
-:هه.. خوابت نمیبرد حالا که خوابت نمیبره بیا دنبالم (سرد)
+:چ...شم... ار..با..ب (لکنت . ترسیده)
حرکت کرد که دنبالش رفتم
به طبقه ی پایین عمارت رفت .. منم پشت سرش حرکت میکردم .. که ایستاد و برگشت سمتم
-:اینجا یه اتاق داره همه. ی اون اتاق و تا صبح باید تمیز کنی اگه هم تمیز نکنی تنبیه میشی (سرد)
به اتاقی که آخر راهرو بود اشاره کرد بعدم از پله ها بالا رفت
چون اینجا یه جورایی زیر زمین بود یکم تاریک بود .
چراغ گوشی رو روشن کردم و به سمت اتاق رفتم ..
وقتی خواستم دستگیره رو بکشم پایین و برم داخل صدای خوردن چیزی به در اومد ..
اینجا که کسی به غیر از من نبود
یعنی صدا از داخل میاد .. نکنه کسی داخل اتاقِ
+: ببخشید کسی... داخلِ
که صدای ضعیفی از پشت در اومد
جک:..به..م .کم..ک..کن
+:با..شه
دستگیره رو پایین کشیدم که همون لحظه جسمی روی. زمین افتاد ..
روی زانوم نشستم و تکونش دادم
+:..آقا .. حالتو..ن..خوب.ه
جک: لط.فا...کم..کم کن...
سرش و بلند کردم و روی پام گذاشتم تمام صورتش خونی بود و لباساش پاره بودن
+:حا.لت.. خوب.ه (لکنت از ترس
جک: ن..ه
باید کمکش کنم نباید بزارم اینجا بمونه
+:میت.ونی.راه.. بری
جک: ا.گه.. کم..کم کن.ی شای..د بتو.. نم را..ه ..بر..م
دستش و گرفتم و کمکش کردم که بلند بشه ..
نمیتونست روی پاهاش وایسِ پس..
+:بیا رو کولم
جک: سن..گینم..
+:اشکالی نداره
روی کولم گذاشتمش و بلندش کردم (امیدوارم کولم و کو..نم نخونید😑 )
از پله.. ها به زور بالا رفتم و به سمت.. انباری رفتم
در انباری و باز کردم و واردش شدم ..
+:آقا ..خوبی
صدای ازش نیومد .. یعنی مرده وایی نه
روی زمین گذاشتمش و سرم و روی سین.ه اش گذاشتم ..
خوبه زنده بود .. ولی اگه اینجا بزارمش که ارباب ممکنه ببینتش .
در حمومی که توی انباری بود و باز کردم ...
میتونم بزارمش توی حموم
با هزار بدبختی بلندش کردم و داخل وان حموم گذاشتمش
اول باید زخماش و با آب بشورم ..
ولی خجالت میکشم لباساش و دربیارم
خجالت و کنار گذاشتم و لباساش و درآوردم ( چیزش هنوز پاشِ )
آب و باز کردم و بدنش و شستم چه هیکلی داره خدای البته به پای هیکل ارباب نمیرسه
یه باز وقتی داشت لباس عوض میکرد رفته بودم داخل اتاقش .. واییی وقتی یاد اون بازوهاش میوفتم وایییی عرررر..
خاک تو سرم دارم به چیا فکر میکنم ..
بعد از اینکه بدن..ش و شستم
حوله ام و تنش کردم الان...
-: این وقت شب اینجا چیکار میکنی (سرد)
+:... خوا..بم نمی...برد ار..باب ( لکنت . آروم)
سعی کردم لکنت ام و نشون ندم ولی دست خودم نبود هر وقت اون و میدیدم لکنت می گرفتم
-:هه.. خوابت نمیبرد حالا که خوابت نمیبره بیا دنبالم (سرد)
+:چ...شم... ار..با..ب (لکنت . ترسیده)
حرکت کرد که دنبالش رفتم
به طبقه ی پایین عمارت رفت .. منم پشت سرش حرکت میکردم .. که ایستاد و برگشت سمتم
-:اینجا یه اتاق داره همه. ی اون اتاق و تا صبح باید تمیز کنی اگه هم تمیز نکنی تنبیه میشی (سرد)
به اتاقی که آخر راهرو بود اشاره کرد بعدم از پله ها بالا رفت
چون اینجا یه جورایی زیر زمین بود یکم تاریک بود .
چراغ گوشی رو روشن کردم و به سمت اتاق رفتم ..
وقتی خواستم دستگیره رو بکشم پایین و برم داخل صدای خوردن چیزی به در اومد ..
اینجا که کسی به غیر از من نبود
یعنی صدا از داخل میاد .. نکنه کسی داخل اتاقِ
+: ببخشید کسی... داخلِ
که صدای ضعیفی از پشت در اومد
جک:..به..م .کم..ک..کن
+:با..شه
دستگیره رو پایین کشیدم که همون لحظه جسمی روی. زمین افتاد ..
روی زانوم نشستم و تکونش دادم
+:..آقا .. حالتو..ن..خوب.ه
جک: لط.فا...کم..کم کن...
سرش و بلند کردم و روی پام گذاشتم تمام صورتش خونی بود و لباساش پاره بودن
+:حا.لت.. خوب.ه (لکنت از ترس
جک: ن..ه
باید کمکش کنم نباید بزارم اینجا بمونه
+:میت.ونی.راه.. بری
جک: ا.گه.. کم..کم کن.ی شای..د بتو.. نم را..ه ..بر..م
دستش و گرفتم و کمکش کردم که بلند بشه ..
نمیتونست روی پاهاش وایسِ پس..
+:بیا رو کولم
جک: سن..گینم..
+:اشکالی نداره
روی کولم گذاشتمش و بلندش کردم (امیدوارم کولم و کو..نم نخونید😑 )
از پله.. ها به زور بالا رفتم و به سمت.. انباری رفتم
در انباری و باز کردم و واردش شدم ..
+:آقا ..خوبی
صدای ازش نیومد .. یعنی مرده وایی نه
روی زمین گذاشتمش و سرم و روی سین.ه اش گذاشتم ..
خوبه زنده بود .. ولی اگه اینجا بزارمش که ارباب ممکنه ببینتش .
در حمومی که توی انباری بود و باز کردم ...
میتونم بزارمش توی حموم
با هزار بدبختی بلندش کردم و داخل وان حموم گذاشتمش
اول باید زخماش و با آب بشورم ..
ولی خجالت میکشم لباساش و دربیارم
خجالت و کنار گذاشتم و لباساش و درآوردم ( چیزش هنوز پاشِ )
آب و باز کردم و بدنش و شستم چه هیکلی داره خدای البته به پای هیکل ارباب نمیرسه
یه باز وقتی داشت لباس عوض میکرد رفته بودم داخل اتاقش .. واییی وقتی یاد اون بازوهاش میوفتم وایییی عرررر..
خاک تو سرم دارم به چیا فکر میکنم ..
بعد از اینکه بدن..ش و شستم
حوله ام و تنش کردم الان...
- ۱۴.۵k
- ۰۲ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط