جیمین فیک زندگی پارت ۳۹#
جیمین فیک زندگی پارت ۳۹#
ات : تو تصادفم مرده
خیلی شوکه بودم. رسیدم عمارت و ماشین رو پارک کردم.
شاید داره اشتباه میگه اخه مسته ولی نمیتون حرف هاش رو فراموش کنم.
از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت صندلی ات . در رو باز کردم و کمربندش رو هم باز کردم که اومد بغل و لب هاش رو رو لبام حس کردم.دلم برای طعم لب هاش تنگ شده بود . برای همین همراهیش میکردم.
ازم جدا شد و دستاش رو دور گردنم حلقه کرد
ات: دلم برات تنگ شده بود . خیلی دوست دارم
نمیدونستم چی بگم و هیچی هم نگفتم و بردمش داخل عمارت و گذاشتمش روی تخت. خیلی طول نکشید که خوابش برد با همون لباس ها.
بعد از اینکه مطمئن شدم خوابیده رفتم سمت اتاق خودم.لباس ها رو عوض کردم که یاد حرف های ات افتادم و سریع گوشی رو گرفتم و به یونگی رنگ زدم.
یونگی: هیونگ کجایی یهو غیبت زد
جیمین: کار مهمی دارم
یونگی: جانم
جیمین: میشه یه تحقیق کنی ۴ سال پیش قبل از اینکه ات بره بوسان چه اتفاقی براش افتاد
یونگی: چرا یهو از ات...
جیمین: سوال نپرس کاری که گفتم انجام بده
یونگی: باشه بابا فردا بهت میگم
جیمین : فردا دیره زودتر
یونگی: باشه الان تحقیق میکنم
بعد از حرف زدن با یونگی رفتم دوش گرفتم و رفتم تو اتاقی که ات توش خوابیده بود و سری بهش بزنم. خیلی ناز خوابیده بود.
بعدش برگشتم به اتاقم و روی تخت دراز کشیدم و منتظر زنگ یونگی بودم چشمام داشت سنگین میشد که گوشیم زنگ خورد.
جیمین: الو
یونگی : الو هیونگ فهمیدم
جیمین: خب چی شد
یونگی: خب قبل از اینکه ات به بوسان بره یه تصادفی کرده بوده
جیمین: خب ( با نگرانیو تعجب)
یونگی: موقعراون تصادف حاله بوده که بچشو از دست میدا
زبونم بند اومده بود و نميتونستم جواب یونگی رو بدم.
یونگی: و فقط بچشو هم از دست نداد ببکه اسیب دید و دیگه بچه دار نمیشه . این تصادف هم بعد از وقتی بود که از تو جدا شد و تو تز ماشین بیرونش کردی و رفتی.
هیچی نمیتونستم بگم. من با اون دختر چیکار کردم . ودقعا حق داشت که ولم کنه و از سئول بره. با صدای یونگی از تفکرات بیرون اومدم.
یونگی : هی چرا جواب نمیدی
جیمین: مگه راه درمان نداره؟ من شنیدم همسر نامجون هم اینجوری بود اما الان حاملست.
یونگی: نه جیمین . این فرق داره هانا یه بیماری داشته اما ات از تصادف رحمش اسیب دیده و درمان نداره ...
.
.
.
امیدوارم خوشتون بیاد و حمایت کنید
ات : تو تصادفم مرده
خیلی شوکه بودم. رسیدم عمارت و ماشین رو پارک کردم.
شاید داره اشتباه میگه اخه مسته ولی نمیتون حرف هاش رو فراموش کنم.
از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت صندلی ات . در رو باز کردم و کمربندش رو هم باز کردم که اومد بغل و لب هاش رو رو لبام حس کردم.دلم برای طعم لب هاش تنگ شده بود . برای همین همراهیش میکردم.
ازم جدا شد و دستاش رو دور گردنم حلقه کرد
ات: دلم برات تنگ شده بود . خیلی دوست دارم
نمیدونستم چی بگم و هیچی هم نگفتم و بردمش داخل عمارت و گذاشتمش روی تخت. خیلی طول نکشید که خوابش برد با همون لباس ها.
بعد از اینکه مطمئن شدم خوابیده رفتم سمت اتاق خودم.لباس ها رو عوض کردم که یاد حرف های ات افتادم و سریع گوشی رو گرفتم و به یونگی رنگ زدم.
یونگی: هیونگ کجایی یهو غیبت زد
جیمین: کار مهمی دارم
یونگی: جانم
جیمین: میشه یه تحقیق کنی ۴ سال پیش قبل از اینکه ات بره بوسان چه اتفاقی براش افتاد
یونگی: چرا یهو از ات...
جیمین: سوال نپرس کاری که گفتم انجام بده
یونگی: باشه بابا فردا بهت میگم
جیمین : فردا دیره زودتر
یونگی: باشه الان تحقیق میکنم
بعد از حرف زدن با یونگی رفتم دوش گرفتم و رفتم تو اتاقی که ات توش خوابیده بود و سری بهش بزنم. خیلی ناز خوابیده بود.
بعدش برگشتم به اتاقم و روی تخت دراز کشیدم و منتظر زنگ یونگی بودم چشمام داشت سنگین میشد که گوشیم زنگ خورد.
جیمین: الو
یونگی : الو هیونگ فهمیدم
جیمین: خب چی شد
یونگی: خب قبل از اینکه ات به بوسان بره یه تصادفی کرده بوده
جیمین: خب ( با نگرانیو تعجب)
یونگی: موقعراون تصادف حاله بوده که بچشو از دست میدا
زبونم بند اومده بود و نميتونستم جواب یونگی رو بدم.
یونگی: و فقط بچشو هم از دست نداد ببکه اسیب دید و دیگه بچه دار نمیشه . این تصادف هم بعد از وقتی بود که از تو جدا شد و تو تز ماشین بیرونش کردی و رفتی.
هیچی نمیتونستم بگم. من با اون دختر چیکار کردم . ودقعا حق داشت که ولم کنه و از سئول بره. با صدای یونگی از تفکرات بیرون اومدم.
یونگی : هی چرا جواب نمیدی
جیمین: مگه راه درمان نداره؟ من شنیدم همسر نامجون هم اینجوری بود اما الان حاملست.
یونگی: نه جیمین . این فرق داره هانا یه بیماری داشته اما ات از تصادف رحمش اسیب دیده و درمان نداره ...
.
.
.
امیدوارم خوشتون بیاد و حمایت کنید
- ۱۸.۲k
- ۱۱ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط