همسایه کناریام غمگینم میکند زن و شوهر صبح زود بیدار

همسایهٔ کناری‌ام غمگینم می‌کند! زن و شوهر صبحِ زود بیدار می‌شوند، سرِ کار می‌روند، عصر باز می‌گردند. یک پسر و دختر بچه دارند. ساعتِ نُه شب، همه چراغ‌های خانه خاموش است. صبحِ فردا نیز، زود بیدار می‌شوند، سرِ کار می‌روند، عصر باز می‌گردند، ساعتِ نه، خاموشی. همسایه کناری‌ام، غمگینم می‌کند. آدم‌های خوبی هستند؛ دوستشان دارم! اما احساس می‌کنم در حال غرق شدنند و من نمی‌توانم کمکشان کنم. گذران زندگی می‌کنند. بی‌خانمان نیستند؛ اما بهای گزافی می‌پردازند! گاهی در میانهٔ روز، به خانه‌شان می‌نگرم و خانه نگاهم می‌کند. خانه، می‌گرید؛ می‌توانم حس کنم...

- ‌خود را شـ[کـ]ستند، گذاشتند کنار
دیدگاه ها (۴)

مرغ شب خوان که با دلم می خواندرفت و این آشیانه خالی ماندآهوا...

من از جهان چه خواستم؟! کمی نشستن و به ماه و آسمان نگاه کردن ...

ما همه در [تله‌های خود] گرفتاریم! چهار دست‌ و پا در آن گیر ا...

جهل و تعصب آنقدر قدرتمند است که می‌تواند جنگ را به صلح، و بر...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

چپتر ۱ _ دختر یتیمعصر بود. سایه دیوار های بلند و ترک خورده ی...

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط