یار گفت از ما بکن قطع نظر گفتم بچشم

یار گفت: از ما بکن قطع نظر، گفتم: بچشم!
گفت: قطعا هم مبین سوی دگر، گفتم: بچشم!

گفت: یار از غیر ما پوشان نظر، گفتم: بچشم!
وانگهی دزدیده در ما می‌نگر، گفتم: بچشم!

گفت: با ما دوستی می‌کن بدل، گفتم: بجان!
گفت: راه عشق ما می‌رو بسر، گفتم: بچشم!

گفت: با چشمت بگو تا: در میان مردمان
سوی ما هر دم نیندازد نظر، گفتم: بچشم!

گفت: اگر با ما سخن داری، بچشم دل بگو
تا نگردد گوش مردم با خبر، گفتم: بچشم!

گفت: اگر خواهی غبار فتنه بنشیند ز راه
برفشان آبی بخاک رهگذر، گفتم: بچشم!

گفت: اگر خواهد دلت زین لعل میگون خنده‌ای،
گریه‌ها می‌کن بصد خون جگر، گفتم: بچشم!

گفت: جای من کجا لایق بود؟ گفتم: بدل
گفت: میخواهم جز این جای دگر، گفتم: بچشم!

گفت: اگر گردی شبی از روی چون ماهم جدا
تا سحرگاهان ستاره می‌شمر، گفتم: بچشم!

گفت: اگر دارد، هلالی، چشم گریانت غبار
کحل بینایی بکش زین خاک در، گفتم: بچشم...
#عاشقانه
دیدگاه ها (۲)

نامت را بایددر صفحه اول روزنامه هایفردا بنویسندتا همه شهر بد...

#عکس_ #نوشته #عکس_نوشته

دلفروشی مست هستمقلب صادق می خری ؟خسته از عشقم، بگو اینقلب عا...

تو یادت نیستولی من خوب به یاد دارمبرای داشتنت دلی را به دریا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط