در سکوت تن این خانه تو را می خواهم

در سکوت تن این خانه تو را می خواهم
روی آرامش یک شانه تو را می خواهم

شعرم از جنس غروب است و پر از تنهایی
کنج آن کلبه ی ویرانه تو را می خواهم

سوختم آب شدم ریختم از داغ خودم
مثل رقصیدن پروانه تو را میخواهم

توی این شهر اگر مست نباشم چه کنم
مثل هر عاشق دیوانه تو را میخواهم

غم به روی سر من سایه کشیده ست ولی
دام بردار که بی دانه تو را می خواهم

روز و شب در تن تنهایی خود می رقصم
توی این شهر غریبانه تو را می خواهم

از من خسته گریزان شده حتی دل من
با "پرستش" شده بیگانه تو را می خواهم



💚💚💚💚💚💚💚
دیدگاه ها (۰)

به دور #تُ ميگردم، تا زيباترين گره دنيا شكل بگيرد! كور شدنَش...

میدانی جان دلم، خیلی ها میگویند :عشق شهریار حسابی ناب بود؛می...

به چه می انديشی؟نگرانی بيجاستعشق اينجا ‎و خدا هم اینجاستلحظه...

لذت عشق من آنست که یارم باشیقد یک ثانیه هم شد به کنارم باشیآ...

این داستان: کسشعر های من

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط