عمارتزندان
عمارت#زندان۵
تلفن خونه زنگ خورد سریع اومد پایین و از مهمون خونه درومدو وارد حال شد صدای تلفن آنقدری بلند بود که از مهمون خونه شنیده میشد با این حال الا تلفن رو برداشت و جواب داد<؛ الو؟
مک:الا چیکار داری میکنی؟
الا ی ابروشو داد بالا و پرسید
الا:هیچی چیکار دارم میکنم؟!
مک دوباره گفت
مک:آقای مین سو به حال اومده و دیده نیستی اتاقت هم حتی چک کرده مگه قرار نشد فقط درس بخونی؟ هان؟
الا که میدونست مک فقط فک کرده رفته تو حیاط گفت
الا:چی؟ نه من فقط رفتم دشویی و الان اومدم تو حال
مک: خیلخب باشه فقط هواستو بده به درست
الا باشه ای گفت و قط کرد ی لحظه فک کرد "آقای مین سو" محافظ شخصی الا که وظیفش مراقبت از الا هست فهمیده. الا رفت سر کتابش و دو سه صفحه ای کتاب خوند..
الا:اوف خیلی خسته کنندست
الا بلند شد و دوباره به مهمون خونه رفت اون باید به اندازه سه طبقه و حدود 55 تا پله رد کنه تا به پشت بوم برسه
الا نگاهی به بالا انداخت و آهی کشید پاش رو گزاشت رو پله اول که یادش اومد ممکنه آقا مین سو ببینتش سریع از پله اومد پایین و آروم آروم از مهمون خونه اومد تو حال که آقای مین سو رو اونجا دید اون قشنگ پشت آقای مین سو بود آقای مین سو برگشت و الا رو دید و گفت
آقای مین سو:کجا بودی
الا با تردید گف
الا:خیلی گرم بود رفتم کولر رو روشن کنم
شاید کیلید کولر نزدیک مهمون خونه بوده باشه اما کولر هنوز خواموش بود
آقای مین سو چشاش تنگ کرد و نگاهی به الا انداخت و گفت
آقای مین سو:کولر که خواموشه
الا که فهمید چه گندی زده زود سوتیشو جمع کرد گفت
الا:پشیمون شدم چون بنظرم هوا اونقدر هم گرم نیست
آقای مین سو سری تکون داد و گفت
آقای مین سو:من دارم بر میگردم به خونه آقای مک الان دیگه بر میگردن
الا سریع تکون داد و از پنجره نگاه کرد تا مطمعن بشه آقای مین سو رفت الان دیگه تنها بود و تند وارد مهمون خونه شد و رفت رو پله و تند تند ی طبقه رو رد کرد دوباره با سرعت ادامه داد و رسید به آخرین پله وقتی رسید دری سفید رنگ دید بازش کردو رفت داخلش به انباری رسید که برقه اونجا کاملا قط بود.
مک رسید خونه و اومد داخل حیاط
الا دوباره از اون انباری درومد و چراغ رو روشن کرد(کلید چراق بیرون انباری بود)و دوباره رفت تو انباری و در پشت بوم دید رفت سمتش و تا دسته رو کشید فهمید که در قفله.. همون موقع صدای در خونه رو شنید و تند از انباری اومد بیرون چراغ رو خواموش کرد در رو بست و از پله ها به سرعت اومد پایین و به مهمون خونه رسید
مک نگاهی سوالی به الا کرد و گفت
مک:اینجا چیکار میکنی؟؟
الا با استرس گفت:آم هیچی ف فقط اومدم تا.. تا چک کنم کولر خواموشه
مک با تردید گفت:غذاها فک کنم داره میسوزه
الا با استرس گف
الا :عهه نهه
و تند دوید به طرف آشپز خانه
تلفن خونه زنگ خورد سریع اومد پایین و از مهمون خونه درومدو وارد حال شد صدای تلفن آنقدری بلند بود که از مهمون خونه شنیده میشد با این حال الا تلفن رو برداشت و جواب داد<؛ الو؟
مک:الا چیکار داری میکنی؟
الا ی ابروشو داد بالا و پرسید
الا:هیچی چیکار دارم میکنم؟!
مک دوباره گفت
مک:آقای مین سو به حال اومده و دیده نیستی اتاقت هم حتی چک کرده مگه قرار نشد فقط درس بخونی؟ هان؟
الا که میدونست مک فقط فک کرده رفته تو حیاط گفت
الا:چی؟ نه من فقط رفتم دشویی و الان اومدم تو حال
مک: خیلخب باشه فقط هواستو بده به درست
الا باشه ای گفت و قط کرد ی لحظه فک کرد "آقای مین سو" محافظ شخصی الا که وظیفش مراقبت از الا هست فهمیده. الا رفت سر کتابش و دو سه صفحه ای کتاب خوند..
الا:اوف خیلی خسته کنندست
الا بلند شد و دوباره به مهمون خونه رفت اون باید به اندازه سه طبقه و حدود 55 تا پله رد کنه تا به پشت بوم برسه
الا نگاهی به بالا انداخت و آهی کشید پاش رو گزاشت رو پله اول که یادش اومد ممکنه آقا مین سو ببینتش سریع از پله اومد پایین و آروم آروم از مهمون خونه اومد تو حال که آقای مین سو رو اونجا دید اون قشنگ پشت آقای مین سو بود آقای مین سو برگشت و الا رو دید و گفت
آقای مین سو:کجا بودی
الا با تردید گف
الا:خیلی گرم بود رفتم کولر رو روشن کنم
شاید کیلید کولر نزدیک مهمون خونه بوده باشه اما کولر هنوز خواموش بود
آقای مین سو چشاش تنگ کرد و نگاهی به الا انداخت و گفت
آقای مین سو:کولر که خواموشه
الا که فهمید چه گندی زده زود سوتیشو جمع کرد گفت
الا:پشیمون شدم چون بنظرم هوا اونقدر هم گرم نیست
آقای مین سو سری تکون داد و گفت
آقای مین سو:من دارم بر میگردم به خونه آقای مک الان دیگه بر میگردن
الا سریع تکون داد و از پنجره نگاه کرد تا مطمعن بشه آقای مین سو رفت الان دیگه تنها بود و تند وارد مهمون خونه شد و رفت رو پله و تند تند ی طبقه رو رد کرد دوباره با سرعت ادامه داد و رسید به آخرین پله وقتی رسید دری سفید رنگ دید بازش کردو رفت داخلش به انباری رسید که برقه اونجا کاملا قط بود.
مک رسید خونه و اومد داخل حیاط
الا دوباره از اون انباری درومد و چراغ رو روشن کرد(کلید چراق بیرون انباری بود)و دوباره رفت تو انباری و در پشت بوم دید رفت سمتش و تا دسته رو کشید فهمید که در قفله.. همون موقع صدای در خونه رو شنید و تند از انباری اومد بیرون چراغ رو خواموش کرد در رو بست و از پله ها به سرعت اومد پایین و به مهمون خونه رسید
مک نگاهی سوالی به الا کرد و گفت
مک:اینجا چیکار میکنی؟؟
الا با استرس گفت:آم هیچی ف فقط اومدم تا.. تا چک کنم کولر خواموشه
مک با تردید گفت:غذاها فک کنم داره میسوزه
الا با استرس گف
الا :عهه نهه
و تند دوید به طرف آشپز خانه
- ۴۷۰
- ۰۵ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط