رمان

داستان یک آرمی💜
پارت۴💜
زینگ زینگ زینگ
ناهی:داهی داهی بلند شو گوشیت زنگ میزنه.
داهی:ولم کن میخوام بخوابم.
ناهی:آه داهی تو از کویا هم خوابالو تری.

ناهی جواب تماس رو میدهد....

ناهی:بله کیه؟
میه:الو منم میه.
مکالمه ناهی و میه.....


ناهی:آهان تویی ببینم چیکار داشتی زنگ زدی؟
میه:ناهی من الان دم در خونتونم.
ناهی:ها باشه صبر کن من الان میام پایین درو برات بازمیکنم.
میه:باشه زود باش منتظرم.
ناهی:باشه.

ناهی:داهی داهی پاشو میه اومد.
داهی: هان هان چیه چی میگی.
ناهی:میگم بلند شو دختره اومد.
داهی:وای وای من الان بلند میشم.
ادامه دارد..
دیدگاه ها (۰)

رمان

رمان

رمان

رمان

✨وکالت عشق✨#part1ویو ات✨🎀اه بازم این آلارم لعنتی زنگ خورد 😒 ...

#مافیای_من #P14از تخت اومدم پایین میخواستم برم سمتش که پام گ...

#مافیای_من#P16هان:دلت میخواد بزنمت؟؟لینو:«خنده»«گوشی لینو زن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط