part69

ا/ت: هیون؟
هیون: چیه فکر کردی تهیونگ میخواد سورپرایزت کنه فکر کنم بیشتر غافلگیر شدی
با دیدن هیون چشمام پر از اشک شد
ا/ت: تو اینجا چیکار میکنی؟
دست و پام بسته بود نمیتونستم کاری کنم
هیون: دلم برات تنگ شده بود عشق قدیمی
ا/ت: چی میخوای
هیون: خودتو
ا/ت: یعنی چی؟
اومد نزدیکم دست میکشید رو موهام
هیون: دوسم نداری
ا/ت: نههه
یه چاقویی اورد و روی دستم کشید
ا/ت: اییی
هیون: هنوزم میگی دوسم نداری؟
ا/ت: نه ندارم
نزدیک گردنم گرفت
هیون: واقعا؟
با چاقو اروم یکم از گردنم رو زخمی کرد
با گریه بهش گفتم
ا/ت: چی میخوای؟
هیون: سوال خوبی بود دو گزینه داری
ا/ت: چرا من باید انتخاب کنم
هیون: عزیزم خون دوست داری
ا/ت: بگوووو
هیون: یک بیا برده من شو
ا/ت: چی؟ دیوونه شدی من مطمعنم تهیونگ تا چند ساعت دیگه منو پیدا میکنه تو نمیتونی منو برده خودت کنی
هیون: میتونم خیلی راحت تورو ماله خودم کنم
ا/ت: هیون اینوقت شب منو دزدیدی چی میخوای؟
هیون: یا گزینه یک یا گزینه دو
ا/ت: گزینه دو چیه؟
هیون: اینکه سندها و اسناد جدید شرکتتون رو برام عکس بفرستی؟
ا/ت:چیکار به شرکت ما داری
هیون: این فیلم هارو خوب ببین برای هرکدوم از اعضای خانوادته عموت پدربزرگت بابات و عشقت و برادر عشقت سه نفر از افراد من هرروز اون هارو تعقیب میکنه و هرکدوم هم تفنگ تو کتشون دارند پس اگر میخوای خانوادت زنده بمونن قبول کن ببین کشتن تهیونگ برای من کار سختی نیست ولی بخاطر تو نمیکنم اگر تو با من همکاری کنی هم تو به تهیونگت میرسی هم من به آرزوم
ا/ت: برای چی میخوای؟
هیون: نمیتونم بگم، میخوای تهیونگت فردا بمیره یا آسیب ببینه
ا/ت:😭باشه قبول میکنم اسناد شرکت برات میفرستم
هیون: من تا فردا میخوام
ا/ت: باشه
هیون: ولی حق نداری به خانوادت چیزی بگی فهمیدی چون کشتن یکی از اعضای خانوادت برای من کار سختی نیست ولی تو فراموشش نمیکنی
ا/ت: باشه قول میدم فردا میفرستم همه چیزی
هیون: آفرین دختر خوب
دست و پامو باز کرد
هیون: از همونجایی که آودیش دوباره ببرش

دو ساعت بعد
با ترس برگشتم خونه
رانا: عزیزم برگشتی بیا شام بخوری
چیزی نگفتم و رفتم تو اتاقم و شروع کردم به گریه کردن
تو کجا بودی عوضی
🧠:
{یک هفته قبل
پدربزرگ: سختت نیست کار توی شرکت
ا/ت: اوایل علاقه ای نداشتم ولی الان عاشقشم
پدربزرگ: عالیه ا/ت میدونی من خیلی دوست دارم
ا/ت: منم خیلی دوست دارم آقاجون
پدربزرگ: میدونی برای شرکت یه نقشه هایی دارم میتونه همه ی دشمنامون از حسودی نابود کنه از ناراحتی سکته میکنند
ا/ت: واقعا
پدربزرگ: آره عزیزم فقط باید قول بدی سخت تلاش کنید تا موفق بشیم
ا/ت: حتما آقاجون من برای لبخند شما حاضرم همه کار کنم
پدربزرگ: 😊 بزار بعد به پدرت و عموت میگم بهتون توضیح بده }

#فیک
#سناریو
دیدگاه ها (۱۸)

part70

part71

part68

part67

love Between the Tides³⁰چند دقیقه بعد تهیونگ به سرعت رفتم سم...

#چند پارتی #هیونجینp3یعنی می‌دونه سخت بهش دل باختم؟ا،ت وارد ...

love Between the Tides³⁷ا/ت: برای دوست دخترت خریدی؟ تهیونگ: ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط