ممنوعیت های عجیب
" ممنوعیت های عجیب "
" پارت بیست و یکم "
-داستان از زبان ؟؟؟-
برگه ی قتل ناموفق رو روی تابلو وصل کردم... تا حالا قتلی وجود نداشته ناموفق باشه و این جدیده... این دور سازمان امرلد دست جدید رو کرد! بخش های مهمـو که تنها چیز های بود که میدونستم از اول با صدای بلند با خودم میخوندم « یه پسر ۱۰ ساله... یه گروه سه نفره... قتل های پی در پی و بدون هیچ برنامه ریزیـی... سردسته ی گروه ملقب به دارکنس و تیم مرگ... سرگروه دارکنس... پشتیبان رددارک و هکر بلودی! بعد از اون قتل ها مشخص شد... اشخاصی که کودک آزاری میکردند یا قتل انجام میدادند ولی قانون دلیل محکمی برای محاکمه ی اونها نداشت... کسانی که با یک شخص مبهم مشکل داشتن و اون شخص الان زنده نیست... و... قتل ناموفق دیشب... وزیر امور خارجه اسکروج (یکمسمه)... اون به صورت غیر مستقیم تو کار قاچاق بود... حالا هرچی... از مواد تا اعضای بدن! اینو خیلی ها میدونن ولی جرعت ایستادن مقابل اونو ندارن... یا بخش عظیمی از معاملات میلیاردی که یک وزیر اجازه ی چنین کاری رو نداره... اون صددرصد خیلی از اطلاعات مهم کشور رو به بیگانه ها فروخته » کاملا توی کار خودم فرو رفته بودم... چرا باید یه گروه که چند تا بچه بیشتر نبودن اونقدر... قوی باشند که بتونن بدون هیچ جلبه توجهی وارد خونه ای با اون امنیت بشن... اونم داخل خود اتاق... باید بفهمم هدف بعدی اونا کیه! آره... کارآگاه مون تا الان کلی کمک به حل مسئله کردی... از این به بعدش هم میتونی... فقط کافیه... خودتو بهـش ثابت کنی...
-داستان از زبان دارکنس-
وقتی صدای زنگـو شنیدم محکم کوبوندم روش که خاموش بشه! خوابم میاد نمیتونم از جام بلند شم « سونیککک » بی خیال ( قیافه ی سونیک هم اکنون: T-T ) « اومدم تیلززز » با بی حوصلگی تمام پتو رو کنار زدم و خودمو روی تخت نگه داشتم. چشمام هنوز تا نیمه باز بودن که باز شدن یهویی در باعث شد از ترس کامل بار بشن « خوابالو بجنب این ما نیستیم که داخل سازمان امرلد درس میخونه و سریع باید اونجا باشه » با حالت شاکی وار بهش نگاه کردم...
این داستان ادامه دارد...
" پارت بیست و یکم "
-داستان از زبان ؟؟؟-
برگه ی قتل ناموفق رو روی تابلو وصل کردم... تا حالا قتلی وجود نداشته ناموفق باشه و این جدیده... این دور سازمان امرلد دست جدید رو کرد! بخش های مهمـو که تنها چیز های بود که میدونستم از اول با صدای بلند با خودم میخوندم « یه پسر ۱۰ ساله... یه گروه سه نفره... قتل های پی در پی و بدون هیچ برنامه ریزیـی... سردسته ی گروه ملقب به دارکنس و تیم مرگ... سرگروه دارکنس... پشتیبان رددارک و هکر بلودی! بعد از اون قتل ها مشخص شد... اشخاصی که کودک آزاری میکردند یا قتل انجام میدادند ولی قانون دلیل محکمی برای محاکمه ی اونها نداشت... کسانی که با یک شخص مبهم مشکل داشتن و اون شخص الان زنده نیست... و... قتل ناموفق دیشب... وزیر امور خارجه اسکروج (یکمسمه)... اون به صورت غیر مستقیم تو کار قاچاق بود... حالا هرچی... از مواد تا اعضای بدن! اینو خیلی ها میدونن ولی جرعت ایستادن مقابل اونو ندارن... یا بخش عظیمی از معاملات میلیاردی که یک وزیر اجازه ی چنین کاری رو نداره... اون صددرصد خیلی از اطلاعات مهم کشور رو به بیگانه ها فروخته » کاملا توی کار خودم فرو رفته بودم... چرا باید یه گروه که چند تا بچه بیشتر نبودن اونقدر... قوی باشند که بتونن بدون هیچ جلبه توجهی وارد خونه ای با اون امنیت بشن... اونم داخل خود اتاق... باید بفهمم هدف بعدی اونا کیه! آره... کارآگاه مون تا الان کلی کمک به حل مسئله کردی... از این به بعدش هم میتونی... فقط کافیه... خودتو بهـش ثابت کنی...
-داستان از زبان دارکنس-
وقتی صدای زنگـو شنیدم محکم کوبوندم روش که خاموش بشه! خوابم میاد نمیتونم از جام بلند شم « سونیککک » بی خیال ( قیافه ی سونیک هم اکنون: T-T ) « اومدم تیلززز » با بی حوصلگی تمام پتو رو کنار زدم و خودمو روی تخت نگه داشتم. چشمام هنوز تا نیمه باز بودن که باز شدن یهویی در باعث شد از ترس کامل بار بشن « خوابالو بجنب این ما نیستیم که داخل سازمان امرلد درس میخونه و سریع باید اونجا باشه » با حالت شاکی وار بهش نگاه کردم...
این داستان ادامه دارد...
- ۴.۹k
- ۰۸ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط