من از عقرب نمی ترسم ولی از نیش می ترسم

من از عقرب نمی ترسم ولی از نیش می ترسم
از آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم
از آن جشنی که اعضای تنم دارند خوشحالم
ولی از اختلاف مغز و دل با ریش می ترسم
هراسم جنگ بین شعله و کبریت و هیزم نیست
من از سوزاندن اندیشه در آتیش می ترسم
تنم آزاد، اما اعتقادم سست بنیاد است
من از شلاق افکار تهی بر خویش می ترسم
کلام آخر این شعر یک جمله و دیگر هیچ
که هم از نیش و میش و ریش وهم از خویش میترسم........
(سیمین بهبهانی)
دیدگاه ها (۱)

می خواهم بنویسم ...از پینه دوزی که سوزنش ، جیبی را می دوزد.ک...

آنان که با زندگی میسازند،زندگی را میبازند! با زندگی نساز؛زند...

به تماشا سوگندو به آغاز کلامو به پرواز کبوتر از ذهنواژه ای د...

- من به آوار میاندیشمو به تاراج وزش های سیاهو به نوری مشکوکک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط