p10

ک: ب بابا گفتم بیاد الان میاد
ته: چرا ب اون گفتی بیاد
ک بابام اومد داخل
ب: خب ببینم از کجاش خون خوردی
ک: گردنش
بابام رفت و نگاهی بهش کرد و ی چیزی مثل قطره بود از توی جیبش در اورد
ته: چکار میکنی اون چیه
ب: نترس اگه میخای زنده بمونه باید این رو بریزم تی زخمش اما.....
ته: اما چی؟
ب: اما دیگه مثل قبل نیست یعنی یکم فرق میکنه
ته: ی..... یعنی چی ک یکم فرق میکنه
ب: یعنی اینکه اون دیگه ی انسان نیست و تبدیل میشه ب ی خوناشام
هر جور ک فکر میکردم راه دیگه ای ب ذهنم نرسید پس قبول کردم
اون دارو رو ریخت توی زخمش ک ی تکونی خورد و صورتش رفت توی هم ک ی قطره اشک از گوشه چشمش سر خورد


بخاطر اینکه حمایت ها خیلی کمه منم کم نوشتم از سیصد و خورده ای فقط دو سه نفر بیشتر حمایت نمیکنن😔💔
دیدگاه ها (۹)

p②

p11

p①

p9

شبی ک ولم کردی...اون شب بارون میبارید...یوری با قیافه ای شوک...

پسر کوچولوی من پارت : ۸ویو ته : بردنش تو ی اتاق رفتم داخل کن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط