با خودم دست رفاقت داده ام عیبی که نیست

با خودم دست رفاقت داده ام عیبی که نیست
ظاهرم هم باطنم من ساده ام عیبی که نیست

گرچه عمری در دلم من حسرتش را خورده ام
بر سر عهدم هنوزم مانده ام عیبی که نیست

دل شکستن بیوفائی کردنش دیدم به چشم
از سرم هر فکر بد را رانده ام عیبی که نیست

صد هزاران دست رد بر سینه ام زد بی امان
با خودم امیدواری خوانده ام عیبی که نیست

عشق زیبا گل رخی با انتخاب و میل خود
گر گزیدم خارج از اندازه ام عیبی که نیست

جام خالی داده دستم پر شرنگ از وعده ها
دلخوشم حتی ازین پیمانه ام عیبی که نیست

چون محک آرند و بر عقلم زنند این مردمان
من خودم گویم که یک دیوانه ام عیبی که نیست
دیدگاه ها (۱)

دوستت دارم اگر سوگند می خواهد , بگویا دل سنگت، مرا در بند می...

قبل از خواب دلم عجیب هوای این را کرد که برای کسی بنویسم دوست...

خدا خودش این جاهلین رو به راه راست هدایت کند

ﺑﻐﺾ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﻣﺮﺍ  ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﺪ ﻓﻘﻂﺟﻨﮕﺠﻮﯾﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﭘﯿﮑﺎﺭ ﻣﯽ ﻓﻬﻤ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط