برگ خشکی دیدم و یاد تو شد در یاد من

برگ خشکی دیدم و یاد تو شد ، در یاد من
خشک شد با خاطراتت برگ های ، شاد من
همچو پاییزم خزان کردی و افتادم به زیر
زیرِ پای رهگذر بشنو غمین ، فریاد من
لب به روی این لبِ خشکیده بگذاری شبی
شور و حالِ زندگی جاری شود ، ایجاد من

بالب شیرین و قندت انسولین همراه بود
لب به لب شیرینترینم باشی و ، فرهاد من

تا که این دریا سکوتش گوش دل کر میکند
زوزه ی جان میکِشد در خاطراتش ، داد من
وای اگر دست "غریبَ"م خالی از دستت شود
اندر این غربت نیاید جز تو کس ، امداد من 🌸 💫 💫
دیدگاه ها (۱)

🌹 💫 🌹 💫 🌹 💫 🌹 مهم نیست که شانه هایت تجسم است...و آغوشت خیال...

🌹 💫 🌹 💫 🌹 💫 🌹 طعم آن بوسه و کندوی تو لذت داردمحو آن چشم چو ...

دختر با نمک شعر و غزل‌هام....سلام!چشم‌هایت همه‌شب قرص دل‌آرا...

اجازه هست که بیتی برای تو بخرم؟"تو آن بلای قشنگی که آمدی به ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط