دو پارتی از جین
دو پارتی از جین
تو برای تحصیل به سئول مهاجرت کردی و امروز روز اول مدرسته
بهت خبر رسیده بود که اونجا یه اکیپ هفت نفره هست که خیلی معروفن که یکی از اونا کیم سوک جین بود
وارد مدرسه شدی داشتی دنبال کلاست میگشتی که
استاد : سلام....شما باید ا.ت باشین درسته
ا.ت : سلام....بله خودم هستم
استاد : من استاد کلاس هستم
ا.ت : خوشبختم....میشه بگین کلاس کجاست ؟
استاد : دنبالم بیاین الان کلاس شروع میشه میخوام به بچه ها معرفیتون کنم
ا.ت : چشم
بعد وارد کلاس شدین
استاد : خب بچه ها امروز یه شاگرد جدید داریم میخوام بهش خوش آمد بگین....بیا تو
اومدی داخل
استاد : خودتو معرفی کن
ا.ت : سلام من کیم ا.ت هستم
جین تو ذهنش :
وقتی استاد گفت یه شاگرد جدید داریم مشتاقانه منتظر بودم که بیاد تو وقتی وارد شد نگاهش کردم خیلی زیبا بود دلم میخواست باهاش دوست بشم
یه هفته بعد سر کلاس
استاد : خب بچه ها همونطور که همه خبر دارید امروز میخوایم ببریمتون اردو همه آماده این ؟
بچه ها : بله
استاد : برید دم در حیاط الان اتوبوس میرسه
از جات پاشدی رفتی تو حیاط و آخرین نفر رفتی تو اتوبوس دنبال جا میگشتی که
جین : ا.ت بیا اینجا برات جا گرفتم
ا.ت : مرسی
رفتی کنارش نشستی از اونجایی که خیلی خوابت میومد سرتو به پنجره تکیه دادی و چشماتو بستی تا برسین
نیم ساعت بعد
جین : ا.ت.....بیدار شو رسیدیم
ا.ت : رسیدیم (خمیازه)
جین : آره پاشو
پا شدی رفتی بیرون
یه فروشگاه اونجا بود رفتی برای خودت یه قهوه گرفتی و چون دوستی نداشتی رفتی تنها رو یه نیمکت نشستی و دیدی همون اکیپ هفت نفره دارن بازی میکنن
نامجون : خب جیمین و جین نوبت شماست
جیمین : من باید به جین بگم ؟
نامجون : آره
جیمین : جرعت یا حقیقت ؟
جین : جرعت
جیمین : اممم...بذار فکر کنم
جین : بگو دیگه
جیمین : خیلی خب.....باید بری با اون دختر جدیده دوست بشی
جین : اما....
جیمین : اما و اگر نداره برو
جین : خیلی خب
تو برای تحصیل به سئول مهاجرت کردی و امروز روز اول مدرسته
بهت خبر رسیده بود که اونجا یه اکیپ هفت نفره هست که خیلی معروفن که یکی از اونا کیم سوک جین بود
وارد مدرسه شدی داشتی دنبال کلاست میگشتی که
استاد : سلام....شما باید ا.ت باشین درسته
ا.ت : سلام....بله خودم هستم
استاد : من استاد کلاس هستم
ا.ت : خوشبختم....میشه بگین کلاس کجاست ؟
استاد : دنبالم بیاین الان کلاس شروع میشه میخوام به بچه ها معرفیتون کنم
ا.ت : چشم
بعد وارد کلاس شدین
استاد : خب بچه ها امروز یه شاگرد جدید داریم میخوام بهش خوش آمد بگین....بیا تو
اومدی داخل
استاد : خودتو معرفی کن
ا.ت : سلام من کیم ا.ت هستم
جین تو ذهنش :
وقتی استاد گفت یه شاگرد جدید داریم مشتاقانه منتظر بودم که بیاد تو وقتی وارد شد نگاهش کردم خیلی زیبا بود دلم میخواست باهاش دوست بشم
یه هفته بعد سر کلاس
استاد : خب بچه ها همونطور که همه خبر دارید امروز میخوایم ببریمتون اردو همه آماده این ؟
بچه ها : بله
استاد : برید دم در حیاط الان اتوبوس میرسه
از جات پاشدی رفتی تو حیاط و آخرین نفر رفتی تو اتوبوس دنبال جا میگشتی که
جین : ا.ت بیا اینجا برات جا گرفتم
ا.ت : مرسی
رفتی کنارش نشستی از اونجایی که خیلی خوابت میومد سرتو به پنجره تکیه دادی و چشماتو بستی تا برسین
نیم ساعت بعد
جین : ا.ت.....بیدار شو رسیدیم
ا.ت : رسیدیم (خمیازه)
جین : آره پاشو
پا شدی رفتی بیرون
یه فروشگاه اونجا بود رفتی برای خودت یه قهوه گرفتی و چون دوستی نداشتی رفتی تنها رو یه نیمکت نشستی و دیدی همون اکیپ هفت نفره دارن بازی میکنن
نامجون : خب جیمین و جین نوبت شماست
جیمین : من باید به جین بگم ؟
نامجون : آره
جیمین : جرعت یا حقیقت ؟
جین : جرعت
جیمین : اممم...بذار فکر کنم
جین : بگو دیگه
جیمین : خیلی خب.....باید بری با اون دختر جدیده دوست بشی
جین : اما....
جیمین : اما و اگر نداره برو
جین : خیلی خب
- ۹.۳k
- ۰۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط