#فن_فیک #فقط_یه_شب_نبود #پارت12

بی هوش شدم.
وقتی بهوش امدم دستام بسته بود و توی یه اتاق رو کاناپه نشسته بودم.
چند نفر هم کنارم بودن.
ا/ت:شما کی هستین... چیکارم دارین؟!
یه پسر مو طلای گفت:من اینوپی هستم.کاریت ندارم فقط میخوام با واقعیت اشنات کنم.
ا/ت:واقعیت؟!
اینوپی:امممم
اینوپی یه اشاره به زیر دستش کرد.
زیر دستش رفت تا یه چیزی بیاره.
یاد سانزو افتادم.
**چرا ازش دورم؟ کاش الان پیشش بودم. کاش بغلش میکردم یا نوازشش میکردم.کاش می بوسیدمش. کاش... صب کن ببینم من به چی... فک میکنم... این چه فکریه که من میکنم... نه.. نه من... من عاشقش شدم. فقط 2 روز از اشنای مون میگذره... اه بیخیال الان باید فکر خودم باشم. **
زیر دست اینوپی وارد اتاق شد.
چند تا عکس و یه نوار دستش بود.
اینوپی:خب اول از این نوار ویدیو شروع میکنیم.
نوار رو روی یه دی وی دی گذاشت و روی تلویزیون پخش شد.... 3 نفر با گلوله مردن... اما کی کشت شون.
نگاهی به قیافه طرف کردم.
او... اون...
دیدگاه ها (۰)

#فن_فیک #فقط_یه_شب_نبود #پارت13

#فن_فیک #فقط_یه_شب_نبود #پارت14

#فن_فیک #فقط_یه_شب_نبود #پارت11

#فن_فیک #فقط_یه_شب_نبود #پارت10

love Between the Tides¹⁸ ا/ت خیلی احساس ترس تو خونه ی تهیونگ...

love Between the Tides³⁴شب برگشتم خونه ا/ت: تهیونگ تهیونگ: ت...

فیک مافیای سیاه من part 2

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط