__عردسک خانوم من__
p32
تهیونگ: عه خوبه ا.ت هم دوستم داره
کوک: احمق ا.ت دوستت نداره تحریک بوده تو حق نداشتی ببوسیم
تهیونگ: چرا حق ندارم مگه تو باید بهم این حقو بدی؟
کوک: تو نمیتونی اینکار رو با من بکنی اگه فکر کردی با قرار گذاشتن با ا.ت من بخاطر تو هم که شده بهش رحم میکنم بد در اشتباهی
تهیونگ: کوکککک به خودت بیا تو عاشق ا.ت شدی...
کوک: چرا خنگ بازی در میاری تهیونگگگگ من نمیخوام تو رابطه ای بری که من تهش آسیب بزنم بهت
تهیونگ: این تویی که خنگی من عاشق ا.ت نیستم منم تحریک بودم جفتمون قبول داریم فقط همو بوسیدیم چون تو حال خودمون نبودیم اما تو چی؟تو عاشقش شدی قبول نمیکنی؟
کوک: دیگه بسه ته من انتقاممو میگیرم و سالم زندگیمو میکنم فقط وقتی که گفتم تو با ا.ت وارد رابطه میشی
کوک خواست بره که تهیونگ لباسشو گرفت و کشید سمت خودش و گفت
تهیونگ: هی واسه چی میخوای برم تو رابطه باهاش
کوک: آخرین چیزی که یه دختر داره باکرگیشه و چقدر درناکه که رفیقش اینو ازش بگیره نه؟
تهیونگ واقعیتو میدونست اما نه کامل به صورت کوک که سرخ شده بود نگاه کرد و نتونست خودشو تحمل کنه و چکی بهش زد که کوک خورد به دیوار و تا خواست باید سمت ته ..تهیونگ یقمو گرفت و کوبوند زمین و یه مشت خالی کرد تو گوشش
تهیونگ: پسر عمو تو هیچی نمیدونی هر چقدر هم قوی باشی من نمیزارم به ا.ت آسیب زنی جونگکوک
کوک ایستاد و پوزخندی زد
کوک: تو عوض شدی رفیق...(رفت بیرون)
تهیونگ: نه تو شدی....کوک.....ا.ت پدر تو رو کشت چون....
کوک: ...چون؟
تهیونگ: چون پدر تو قاتل پدر ا.ت بود ا.ت فقط انتقامشو گرفت
کوک: چ..چی؟پدر من عمو رو کشت؟چط...وری میشه
تهیونگ: اره....پس نبینم دستت به ا.ت بخوره
تهیونگ از اتاق کار کوک بیرون رفت باورش سخت بود که ا.ت فقط انتقام پدرشو گرفته و بهش نیرنگ نزده...نگاه ساعت کرد ۲ شب بود چطوری اینقدر زود گذشت؟....حتی نهار و شام و نخورده بود و از صبح انار اسلحه و باروت و... رو چک کرده بود نگاه دفتر کارش کرد نیم ساعت دیگه قرار ملاقات داشت با یکی از سازندهای برتر اسلحه ت بخواد براش کار کنه...صدای در زدن توجهاش رو جلب کرد
کوک: بیا تو
"سلام قربان آوردمش
کوک: قرار بود نیم ساعت دیگه بیاید
"شرمنده این آقا خواستن زودتر بیایم
مردی وارد اتاق شد و سر به زیر سلام کرد کوک دست چپش تو جیبش گذاشت و به سمت مرد رفت و چونشو داد بالا
کوک: چرا زودتر امدی
٪خب...کاری پیش آمده برام باید زودتر برگردم
کوک لبخند مهربونی زد و پشتش با مشتش زد تو فک مرد که بیحال و خونی افتاد اونطرف
کوک: میدونی تو کار من زدن دوباره این حرف مساوی با مرگته میخواستم درست باهات کار کنم اما اینجوری فایده نداره اینجا قانون قانون منه
٪هی من اینجا کار نمیکنم
کوک: اوکی کار نکن...هی تو اینو بسوزون
"چشم قربان
.....
#عروسک_خانوم_من
تهیونگ: عه خوبه ا.ت هم دوستم داره
کوک: احمق ا.ت دوستت نداره تحریک بوده تو حق نداشتی ببوسیم
تهیونگ: چرا حق ندارم مگه تو باید بهم این حقو بدی؟
کوک: تو نمیتونی اینکار رو با من بکنی اگه فکر کردی با قرار گذاشتن با ا.ت من بخاطر تو هم که شده بهش رحم میکنم بد در اشتباهی
تهیونگ: کوکککک به خودت بیا تو عاشق ا.ت شدی...
کوک: چرا خنگ بازی در میاری تهیونگگگگ من نمیخوام تو رابطه ای بری که من تهش آسیب بزنم بهت
تهیونگ: این تویی که خنگی من عاشق ا.ت نیستم منم تحریک بودم جفتمون قبول داریم فقط همو بوسیدیم چون تو حال خودمون نبودیم اما تو چی؟تو عاشقش شدی قبول نمیکنی؟
کوک: دیگه بسه ته من انتقاممو میگیرم و سالم زندگیمو میکنم فقط وقتی که گفتم تو با ا.ت وارد رابطه میشی
کوک خواست بره که تهیونگ لباسشو گرفت و کشید سمت خودش و گفت
تهیونگ: هی واسه چی میخوای برم تو رابطه باهاش
کوک: آخرین چیزی که یه دختر داره باکرگیشه و چقدر درناکه که رفیقش اینو ازش بگیره نه؟
تهیونگ واقعیتو میدونست اما نه کامل به صورت کوک که سرخ شده بود نگاه کرد و نتونست خودشو تحمل کنه و چکی بهش زد که کوک خورد به دیوار و تا خواست باید سمت ته ..تهیونگ یقمو گرفت و کوبوند زمین و یه مشت خالی کرد تو گوشش
تهیونگ: پسر عمو تو هیچی نمیدونی هر چقدر هم قوی باشی من نمیزارم به ا.ت آسیب زنی جونگکوک
کوک ایستاد و پوزخندی زد
کوک: تو عوض شدی رفیق...(رفت بیرون)
تهیونگ: نه تو شدی....کوک.....ا.ت پدر تو رو کشت چون....
کوک: ...چون؟
تهیونگ: چون پدر تو قاتل پدر ا.ت بود ا.ت فقط انتقامشو گرفت
کوک: چ..چی؟پدر من عمو رو کشت؟چط...وری میشه
تهیونگ: اره....پس نبینم دستت به ا.ت بخوره
تهیونگ از اتاق کار کوک بیرون رفت باورش سخت بود که ا.ت فقط انتقام پدرشو گرفته و بهش نیرنگ نزده...نگاه ساعت کرد ۲ شب بود چطوری اینقدر زود گذشت؟....حتی نهار و شام و نخورده بود و از صبح انار اسلحه و باروت و... رو چک کرده بود نگاه دفتر کارش کرد نیم ساعت دیگه قرار ملاقات داشت با یکی از سازندهای برتر اسلحه ت بخواد براش کار کنه...صدای در زدن توجهاش رو جلب کرد
کوک: بیا تو
"سلام قربان آوردمش
کوک: قرار بود نیم ساعت دیگه بیاید
"شرمنده این آقا خواستن زودتر بیایم
مردی وارد اتاق شد و سر به زیر سلام کرد کوک دست چپش تو جیبش گذاشت و به سمت مرد رفت و چونشو داد بالا
کوک: چرا زودتر امدی
٪خب...کاری پیش آمده برام باید زودتر برگردم
کوک لبخند مهربونی زد و پشتش با مشتش زد تو فک مرد که بیحال و خونی افتاد اونطرف
کوک: میدونی تو کار من زدن دوباره این حرف مساوی با مرگته میخواستم درست باهات کار کنم اما اینجوری فایده نداره اینجا قانون قانون منه
٪هی من اینجا کار نمیکنم
کوک: اوکی کار نکن...هی تو اینو بسوزون
"چشم قربان
.....
#عروسک_خانوم_من
- ۷.۶k
- ۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط