ظهور ازدواج

ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۴۳۶

عینکش رو روي چشماش صاف کرد و دقیق به روزنامه زل
زد. اینو شما نوشتین نه؟
متفکر گفت: بله.. حالا چرا این خبر؟ شونه بالا انداختم و گفتم .اتفاقي و با استرس گفتم برام ازش میگین؟ قاضی چجور ادمي
بود؟ سوء قصد بوده یا اتفاق؟ اصلا مشخص شد؟ گنگ گفت: مال خيلي سال پیشه. تا جايي که يادمه قاصي ادم خيلي خوبي بود. به خوبي و قضاوت هاي درستش مشهور بود و مظلوما و بدبختا دوسش داشتن و طبعاً خلافکارها ازش متنفر بودن
پس آدم خوبی بوده.
شونه بالا انداخت و گفت: پلیس رسانه ها رو در جریان تحقیقاتش نذاشت. گفت نمیخواد باعث اشفتگي و ترس مردم بشه و پرونده یه جورایی امنيتي و مهم به نظر میرسید که نمیخواستن افشا بشه.. قاضي بزرگي بود.. چشمامو باريك كردم و گفتم: اسم قاضي چي بود؟ جودي كمي فك كرد و گفت: فك كنم..قاضي فين..
فين چي؟ تلخ :گفت نباید نام فامیلیش فاش بشه..
تند گفتم بله میدونم محض کنجکاویه که اطلاعات بیشتری
ازشون در بیارم
سري تکون داد و گفت: قاضي; فين دوناتو
اصلا برام آشنا نبود چي به سر قاضي و همراهاش اومد؟ یعنی میشه پیداشون
کرد؟ جودي : هر ٤ نفرشون فوت شدن...
شوکه :گفتم :چي؟ هر ٤ نفر توی ماشین..قاضي و سه تا
همراهش فوت شدن؟
سر تکون داد و گرفته گفت : تصادف خيلي بدي بود..قاضي رانندگی میکرد و زني که کنارش نشسته بود و دختر نوجوان و مردي که صندلی عقب بودن همه فوت شدن.. پلیس حتی نگفت همراهانش چه نسبتي باهاش داشتن..اما تصور میکنم خانواده اش بودن
والي.. خداي من.. چقدر دلخراش بیچاره ها...
دلم گرفت براشون. گرفته گفتم اون زن که با قاضی بحث کرده بود چي؟ چيزي ازش میدونین؟رجودي : هيچي
ای بابا.. در واقع هیچی دستمو نگرفته بود جز یه تعداد فوت شده.. به زور و تلخ گفتم خیلی لطف کردین...ممنونم.. سري تکون داد و گفت: موفق باشي..فعلا .. و بلندشد و رفت
به احترامش بلند شدم و اشفته و با فکر درهم دوباره نشستم.
پس همه شون مردن حالا چطوري بفهمم قضیه چیه؟
نج.. کلافه دست به صورتم کشیدم و نگاهم رو به اطراف چرخوندم که چشمم خورد به فرد و نیکول که کنار هم جلوي
میز کافه نشسته بودن. چشمامو شوکه گرد کردم
واقعا خودشونن.
خنده ام گرفت.. اي لعنتي هاي موذي..
با ذوق خندیدم و سر تکون دادم به هرکی خوش نگذره مسلما به این دوتا میگذره.. اي جااان.. چقدر به هم میان
كي ميشه ما شيريني رابطه اینا رو بخوریم؟ خبیثانه و با محبت نگاشون کردم نیکول خندون دست روی گردنش گذاشته بود و
دیدگاه ها (۱۳)

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۳۷نيكول خودشو عقب کشید و جدی ...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۳۸فرد با نفرت گفت : اره.. شو...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۳۵گوشي رو داد به اون زنه و او...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۳۴میترسیدم از بغض خفه شم و عی...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۷۶ تایپ کرد و گفت: متهم؟ اندر...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۲۰ فصل ۳ ) چيز زيادي ازش نمیدونم پس اص...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط