دل دادم و دل بستم و دلدار نفهمید



دل دادم و دل بستم و دلدار نفهمید
رسوای جهان گشتم و آن یار نفهمید

عمریست که بر انجمنی غـــم گســـارم
غم دیدم وغم خوردم وغمخوار نفهمید

بــر دایـره ثابـت چشـمـــان خـمــارش
مجـــذوبم و آن عاشق پــرگار نفهمید

خیــس است ز اشکم دفتــر شعــرم
حـــزن غــزلم دیده و زنـــهار نفهمید

لبخند و نگاه و نفسش جمله همه گل
باغبان شدم و صاحب گلزار نفهمید
دیدگاه ها (۴)

‌قلب من مسکن غمهاست نمیدانی توچشمهایم خود دریاست نمیدانی توب...

دل من حوصله کن داد زدن ممنوع استگریه کن یا گله ، فریاد زدن م...

سالها رفت وهنوز یک نفر نیست بپرسد از من که تو از پنجره عشق چ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط