باید دلات را میبردم

باید دل‌ات را می‌بردم ...!
با رنگِ دوچرخه ام و مهره های رنگیِ توی چرخ‌هاش.
باید دل‌ات را می‌بردم با بوقی که یک هفته برای خریدن‌اش گریه کرده بودم.
حواسم بود که صدای زنگ‌اش شبیه هیچ یک از بوق های بچه های محل نباشد؛ تا هروقت بوق زدم بدانی که منم و فکر کردن به دانستن‌ات قند آب کند در دلم.
نوارهای رنگارنگ آویزان شده از دسته هایش را با نوار قرمز عوض کردم چون شنیده بودم که به مادرت می‌گفتی هرچیزی قرمز اش خوب است.
می‌خواستم بزرگ که شدم دوچرخه‌ی بزرگتری بخرم که دو نفره باشد با دو تا بوقِ مخصوص و تمامِ تن‌اش پر از نوار های قرمز، اما یک رکاب ؛ که خسته نشوی.
چه می‌دانستم نمی‌شود !
چه می‌دانستم آدم‌هایی هستند با دوچرخه های بهتر که صدای بوقشان تا سه خیابان آن طرف تر می‌رود و یا جنس نوارهای قرمزشان فرق می‌کند.
آنقدر که حواست را از من بگیرد و پرت کند به سه خیابان آن طرف تر...
چه می‌دانستم
بزرگ که شوم
بزرگ که شوی
دوست داشتنم
به داشتنت
قد نمی‌دهد ...

#مریم_قهرمانلو
دیدگاه ها (۴)

مثل از پشت کوه آمده ها ...ندید بدیدها ...مثل آن ها که گاو و ...

جُرم من خواستن دخترِ اربابِ دِه استمادر ! این جُرم شبی بی پس...

بیا رو راست باشیم ...نه تو نام مرا روی پسرت خواهی گذاشت ,و ن...

و جمعه ها سرنگ فرورفته در تنِ خلقت بود وقتی که خلوتِ خدا در ...

چند پارتی (جونگ کوک و ات):part4

مکاشفه:دیدم مردی با عبا و کلاه کیپا(کلاه یهودیان) مرا ندا دا...

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط