اشتباه
𝐖𝐫𝐨𝐧𝐠 {اشتباه}
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟗
( بعد از شام )
خانم جئون با هانول رفتن برای اینکه بخوابن .. از اونجایی که فقط آخر هفته ها هانول رو میبینه ... وقتی میاد پیشش دیگه ولش نمی کنه .... برام خیلی عجیبه رفتارش با قبل به دنیا اومدن هانول خیلی فرق می کنه وقتی فهمید حامله ام .. میگفت این بچه جانگ کوک نیست و داری بچه یکی دیگه رو میندازی به پسر من .. مجبورم کرد آزمایش بدم ... چقدر داد زد که باید سقطش کنی .. چقدر زیر پای جانگ کوک نشست که این بچه بچه تو نیست... اما حالا که به دنیا اومده اینقدر دوسش داره که شبا وقتی هانول میاد اینجا میره توی اتاقش باهاش میخوابه....
____________________________
**استخر عمارت جئون**
هر دومون روی صندلیهای لب استخر نشسته بودیم و به آب نگاه می کردیم...
ات: خب آقای جئون کی از ماموریت بر میگرده؟
جانگ کوک :حدود یک هفته دیگه
دو دقیقه ساکت به آب نگاه کردیم جانگ کوک با سوالی که پرسید سکوت رو شکست....
جانگ کوک : جاستین بود دیگه ؟؟ خب چند وقته باهاش آشنا شدی..
ات: میشه اینقدر مسئله جاستین رو نکشی وسط
جانگ کوک : نه نمی تونم.. درش چی دیدی که ازش خوشت اومد؟؟
از لحن جدی که داشت بغضم گرفته بود و چیز زیادی تا اینکه مثل ابر بهار گریه کنم نمونده بود.. جانگ کوک از جاش بلند شد دقیقا جلوی ات روی زانوهاش نشست و دستاش رو توی دستای ات گذاشت
جانگ کوک :ات ما هم دیگه رو عاشقانه دوست داشتیم و داریم ...
ات: تمومش کن جانگ کوک
اشکام دیگه دست خودم نبود و همینجوری از
چشمام پایین میریخت ...
جانگ کوک :خب من میرم برای شنا...... به جواب سوالی که ازت پرسیدم فکر کن...
فکر کردم از گذشته از لحظه اول که دیدمش تا همین الان ... سخت بود واقعا هم سخت بود ...... از شب قبل طلاق تا روزی که مادرش اونجوری زد تو گوشم .. اما لحظه های قشنگ خیلی زیادی هم داشت ..... وقتی توی روز به دنیا اومد هانول چشمامو باز کردم اول چهره جانگ کوک رو دیدم با اینکه حتی نمی دونست که کیسه ابم پاره شده ..... البته اون موقع اونجوری فکر میکردم بعدها فهمیدم که همیشه مراقبم بوده و دم خونه نگهبان بوده.......
توی دنیا افکارم بودم که با صدای داد جانگ کوک به حالت اولم برگشتم
جانگ کوک: اتتت کمک ...ک...م..ک دارم غرررق میشم.....
جانگ کوک شنا کردن بلده داره با هم شوخی می کنه مگه میشه که غرق بشه....
جانگ کوک: دس..تم آسيب...د..ی. ده تو ..آب نمی...تونم ....حركتش بدم... ک..م...ک
چند ثانیه در حال تحلیل چیزهایی که جانگ کوک گفته بود بودم و با فهمیدن شرایط سریع پریدم توی آب با تمام زورم جانگ کوک رو از آب بیرون کشیدم و با ترس بهش نگاه کردم.. و محکم بغلش کردم
ات :جانگ کوک خوبی ؟؟ ترو خدا لطفا
جواب نمیداد
بیهوش بود
با ترس صداش میزدم
روی سینه اش ضربه میزدم که بیدار بشه
اما فایده ای نداشت...
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟗
( بعد از شام )
خانم جئون با هانول رفتن برای اینکه بخوابن .. از اونجایی که فقط آخر هفته ها هانول رو میبینه ... وقتی میاد پیشش دیگه ولش نمی کنه .... برام خیلی عجیبه رفتارش با قبل به دنیا اومدن هانول خیلی فرق می کنه وقتی فهمید حامله ام .. میگفت این بچه جانگ کوک نیست و داری بچه یکی دیگه رو میندازی به پسر من .. مجبورم کرد آزمایش بدم ... چقدر داد زد که باید سقطش کنی .. چقدر زیر پای جانگ کوک نشست که این بچه بچه تو نیست... اما حالا که به دنیا اومده اینقدر دوسش داره که شبا وقتی هانول میاد اینجا میره توی اتاقش باهاش میخوابه....
____________________________
**استخر عمارت جئون**
هر دومون روی صندلیهای لب استخر نشسته بودیم و به آب نگاه می کردیم...
ات: خب آقای جئون کی از ماموریت بر میگرده؟
جانگ کوک :حدود یک هفته دیگه
دو دقیقه ساکت به آب نگاه کردیم جانگ کوک با سوالی که پرسید سکوت رو شکست....
جانگ کوک : جاستین بود دیگه ؟؟ خب چند وقته باهاش آشنا شدی..
ات: میشه اینقدر مسئله جاستین رو نکشی وسط
جانگ کوک : نه نمی تونم.. درش چی دیدی که ازش خوشت اومد؟؟
از لحن جدی که داشت بغضم گرفته بود و چیز زیادی تا اینکه مثل ابر بهار گریه کنم نمونده بود.. جانگ کوک از جاش بلند شد دقیقا جلوی ات روی زانوهاش نشست و دستاش رو توی دستای ات گذاشت
جانگ کوک :ات ما هم دیگه رو عاشقانه دوست داشتیم و داریم ...
ات: تمومش کن جانگ کوک
اشکام دیگه دست خودم نبود و همینجوری از
چشمام پایین میریخت ...
جانگ کوک :خب من میرم برای شنا...... به جواب سوالی که ازت پرسیدم فکر کن...
فکر کردم از گذشته از لحظه اول که دیدمش تا همین الان ... سخت بود واقعا هم سخت بود ...... از شب قبل طلاق تا روزی که مادرش اونجوری زد تو گوشم .. اما لحظه های قشنگ خیلی زیادی هم داشت ..... وقتی توی روز به دنیا اومد هانول چشمامو باز کردم اول چهره جانگ کوک رو دیدم با اینکه حتی نمی دونست که کیسه ابم پاره شده ..... البته اون موقع اونجوری فکر میکردم بعدها فهمیدم که همیشه مراقبم بوده و دم خونه نگهبان بوده.......
توی دنیا افکارم بودم که با صدای داد جانگ کوک به حالت اولم برگشتم
جانگ کوک: اتتت کمک ...ک...م..ک دارم غرررق میشم.....
جانگ کوک شنا کردن بلده داره با هم شوخی می کنه مگه میشه که غرق بشه....
جانگ کوک: دس..تم آسيب...د..ی. ده تو ..آب نمی...تونم ....حركتش بدم... ک..م...ک
چند ثانیه در حال تحلیل چیزهایی که جانگ کوک گفته بود بودم و با فهمیدن شرایط سریع پریدم توی آب با تمام زورم جانگ کوک رو از آب بیرون کشیدم و با ترس بهش نگاه کردم.. و محکم بغلش کردم
ات :جانگ کوک خوبی ؟؟ ترو خدا لطفا
جواب نمیداد
بیهوش بود
با ترس صداش میزدم
روی سینه اش ضربه میزدم که بیدار بشه
اما فایده ای نداشت...
- ۵۱.۷k
- ۰۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط