دوست دارم که دلم هرچه بخواهد باشی

دوست دارم که دلم هرچه بخواهد باشی
نه چنین پیش خلایق تو زبانزد باشی
دوست دارم که تو هم تا به ابد مثل دلم
به قسم های صمیمانه مقید باشی
گرچه امید ندارم که تو با اینهمه ناز
آنچه دل از سر احساس بخواهد باشی
پیِ بخشیدنِ کادویِ یکی گلبوسه
ازچه ای یار عزیزم تو مردد باشی
الکلِ چشم تو از دور مرا می گیرد
به گمانم که تو خود آخرِ درصد باشی
دیگر از من تو نبینی بجز از خاطره ای
آه از آنروز که از چشم مَنَت رد باشی
بیوفا این دلِ غمدیده بسی دید ولی
نه چنان که تو جفاکار به این حد باشی
من که در پای تو هستیِ خودم ریخته ام
حیفت آخر نَبُوَد با دلِ من بد باشی
دیدگاه ها (۸)

از ناخنکِ عشقِ تو بر جای جراحتیک شب ننهادیم به بالین سر راحت...

نیستم شاعر! قلم فرسای درد دوری اممی نویسم از غم و دلشوره ی م...

نم نم باران زند بر شیشه بیدارت ڪندیاد من اید ڪنارت تا ڪه ...

من و دل بریدن از تو؟ چه محال خنده داری!که کسی ندیده کافر، به...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط