آتشی بود و فسرد
آتشی بود و فسرد
رشته ای بود و گسست
دل چو از بند تو رست
جام جادویی اندوه شکست
آمدم تا بتو آویزم
لیک دیدم که تو آن شاخه ی بی برگی
لیک دیدم که تو بر چهره ی امیدم
خنده ی مرگی
وه چه شیرینست
بر سر گور تو ای عشق نیازآلود
پای کوبیدن
وه چه شیرینست
از تو ای بوسه ی سوزنده ی مرگ آور
چشم پوشیدن
وه چه شیرینست
از تو بگسستن وبا غیر پیوستن
در بروی غم دل بستن
که بهشت اینجاست
به خدا سایه ی ابر و لب کشت اینجاست
تو همان به که نیندیشی
به من و درد روانسوزم
که من از درد نیاسایم
که من از شعله نیفروزم
" فروغ فرخزاد "
رشته ای بود و گسست
دل چو از بند تو رست
جام جادویی اندوه شکست
آمدم تا بتو آویزم
لیک دیدم که تو آن شاخه ی بی برگی
لیک دیدم که تو بر چهره ی امیدم
خنده ی مرگی
وه چه شیرینست
بر سر گور تو ای عشق نیازآلود
پای کوبیدن
وه چه شیرینست
از تو ای بوسه ی سوزنده ی مرگ آور
چشم پوشیدن
وه چه شیرینست
از تو بگسستن وبا غیر پیوستن
در بروی غم دل بستن
که بهشت اینجاست
به خدا سایه ی ابر و لب کشت اینجاست
تو همان به که نیندیشی
به من و درد روانسوزم
که من از درد نیاسایم
که من از شعله نیفروزم
" فروغ فرخزاد "
- ۸۴۸
- ۱۵ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط