زندگی در سئول p

زندگی در سئول p6


ویو ات

آروم چشمامو باز کردم... احساس معلق بودن بین زمین و هوا رو داشتم...چرا همه چی تکون میخوره دارم پرواز میکنم ؟؟؟
( اینور و اونور رو نگاهی انداخت و دید براید استایل تو بغل کوک خوابیده و کوک هم بزور داره راه میره)
ات: یاخداااا کوک من چرا بغل تو خوابیدممممم ؟؟
کوک: خب حالا شلوغش نکن ینی میخوای بگی هیچی یادت نیس
ات: نه
یونا: بزار من بهت بگم

فلش بک به عقب

نامجون: خب دیگه بچها واسه امشب نوشیدنی کافیه بیاید برگردیم
جین: درسته...بلند شین دیگهههه
( همه داشتن اماده رفتن میشدن ولی ات هنوزم خواب بود)
یونا: ات پاشو داریم میریم
ات: (هیچ صدایی ازش در نیومد)
جیهوپ: چرا پا نمیشه
تهیونگ : اتتتتت پاشوووو
نامجون: بچها فایده ای نداره از جاش بلند نمیشه
جین: ینی خوابش انقد عمیقه ؟
یونا: فک کنم
کوک: چاره ای نداریم مجبوریم خودمون ببریمش
شوگا: مطمئنی اخه باید تا یه جایی پیاده بریماا
کوک: چیکار میشه کرد مجبوریم
جیمین: اوکی کوک از همه قوی تری تو بیارش
کوک: ای بابا
تهیونگ: عجله کن کوک
کوک: پوفففف باشههههههه
...

فلش بک به زمان حال

ات: آها که اینطور
کوک: بله حالا میای پایین دستم جر خورد هم دارم راه میرم هم تو رو میارم
ات: وایییی ببخشید اصن حواسم نبوددد ( سریع از بغل کوک اومد پایین)
کوک: حالا اونقدرام اشکال نداره
نامجون: خب دیگه بچها فک کنم دیگه اینجا باید از هم جدا شیم
شوگا: درسته دیر وقته دیگه برگردیم خونه هامون
( همه از هم خداحافظی کردن و رفتن و این شب به پایان رسید)

....
دیدگاه ها (۱)

زندگی در سئول p7ویو ات الان حدود چند ماهی میشه که دارم تو سئ...

زندگی در سئول p8 ویو ات بلاخره بعد یه ساعت کلاس تموم شد...

زندگی در سئول p5( حدود یه ساعت گذشته بود و همشون مست کرده بو...

زندگی در سئول p4ویو ات کم کم داشت ساعت 8 میشد... رفتم سمت کم...

هنرمند کوچولوی من

هنرمند کوچولوی من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط