تو چه کردی که دلم را به تنم لرزاندی

تو چه کردی، که دلم را، به تنم لرزاندی
یک شَبه آمدی،، وُ در دلم عُمری ماندی

در نگاهت چه فروغی، نهان بود، که از پرتو ِآن
عشق، بر دخمه ی تاریکِ دلم،، افشاندی

نه تو،، آن سان،، بر ِمن بودی،، وُ نه من بَر ِتو
که بدین سان،، تو مرا،، واله ی خودگرداندی

این چه حسّی ست،، که من،، بَهر ِتو،، در دل دارم
آن چه احساس خوشی بود، که سویم راندی

توچه کردی که با جرعه ای از جام ِ لبت
چشمه ی مِهر، به صحرای دلم،، جوشاندی

تو نبودی من از عشق، چه میـدانستم؟
تو چه خوب آمدی،، وُ خوب به من فهماندی
دیدگاه ها (۳)

#غزل_شاه_بیت 🌻 درد است به جانم چه کنم نیست طبیبیپنهان شده در...

بعد از این شعر یکی خواست به پایان برسدپیش چشمان خدا به سر و ...

او کوچ نشین بود نیامد که بماندرفت وبه دلم زخم چنان زد که بما...

از تو دلگیرم نمیدانم که میدانی هنوز؟یا که از شرمندگی از دیده...

حلقه ی اعتماد ماه ها گذشت. سئول دیگر برایم شهر نورها و آوازه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط