پارت

پارت۱۸
رمان: عشق پردردسر
خونه ارن ها(ولی)

اسیه: بابا و مامان خسته شدم از بس گفتم من نمیخوام الان ازدواج کنم ولی: دخترم پس کی میخوای ازدواج کنی اسیه: بابا نمیدونم خب چیکار کنم امادگی ندارم خدیجه: دخترم باشه هرجور خودت صلاح میدونی اسیه: دوروک داره زنگ میزنه کادیر: خب جواب بده ببین چی میگه اسیه: الو دوروک دوروک: عزیزم یچیزی بهت میگم اما نه نیار باشه؟ اسیه: چی شده؟ دوروک: مامانم با یه دختره حرف زده که بیاد خواستگاری من منم از این دختره خوشم نمیاد بعد قراره هفته دیگه بیاد میگم یکاری کنیم اما نمیدونم جواب بده یانه اسیه: اوووف دوروک کارمون سخت تر شد خب بگو نقشه رو بگو عزیزم زود از این قضیه ازدواج بیایم بیرون دوروک: خب عزیزم بیا ما تا هفته دیگه ازدواج کنیم که اگه اومد خواستگاری.... اسیه: دوروک اووف باشه کار دیگه ای نمیتونیم بکنیم تا هفته ی دیگه ازدواج میکنیم دوروک: باشه عشقم خدافظ اسیه: خدافظ
(خونه سوسعم)
عمر: خب عزیزم درد نداری؟ سوسن: نه عمر خوبم چند بار میپرسی عمر: خب نگرانتم اصلا خوبی هم بهت نیومده سوسن: عمر عزیزم کاری به خوبی ندارم اما نه دیگه در این حد پنج دقیقه یکبار میپرسی عمر: باشه عزیزم من دیگه به تو خوبی نمیکنم سوسن: عمر نمیگم خوبی نکن میگم اگه میخوای خوبی کنی درست خوبی کن عمر: اووف باشه دیگه بسه
دیدگاه ها (۲)

پارت۱۹رمان: عشق پردردسر یک هفته بعد...... عمر: دوروک پول بده...

پارت۲٠رمان: عشق پردردسرعاقد: شما اسیه ارن بدون هیچ زور و اجب...

پارت۱۷رمان: عشق پردردسراسیه: مامانم و بابام اشتباه کردن که ه...

پارت۱۶رمان: عشق پردردسرایبیکه: اره دیگه بسه همینطور داداشم د...

آبنبات تلخ

چند پارتی جونگکوک🐰عشق

چند پارتی جونگکوک🐰عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط