لیلی قصه اش را دوباره خواند

‌لیلی قصه اش را دوباره خواند
برای هزارمین بار
و مثل هربار لیلی قصه باز مرد
لیلی گریست وگفت:کاش اینگونه نبود.
خدا گفت:
هیچ کس جز تو قصه ات را تغییر نخواهد داد.
لیلی!قصه ات را عوض کن.
لیلی اما می ترسید.
لیلی به مردن عادت داشت.
تاریخ به مردن خو کرده بود.
خداگفت:لیلی عشق می ورزد تا نمیرد.
دنیا٬لیلی زنده می خواهد.
لیلی آه نیست.
لیلی اشک نیست.
لیلی معشوق مرده در تاریخ نیست.
لیلی زندگی ست
لیلی!زندگی کن
لیلی به قصه اش برگشت.
این بار اما نه به قصد مردن٬که به قصدزندگی
♥تقدیم به تموم لیلی های سرزمینم♥
دیدگاه ها (۳)

یکتا:‌به چشمهایم زل زد و گفت : با هم درستش می کنیم ..و من تا...

ای خدا قلبم دگه نمیکشه!:گفته بودی نفسی از نفست ...

ﺑﯿﺨﯿـــــﺎﻝ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳــــی ... ؟ﺑﯿﺨﯿـــــﺎﻝ ،ﻫﻤـﺎﻥ ﺍﺳﺖ که ﻭق...

دوست داشتن زوری نیست !اختیاری ست ...اِداری هم نیست ،ساعت کار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط