در چشمهایش چیزهایی عجیب داشت

در چشم‌هایش چیزهایی عجیب داشت
دو فـٰانوس آبـی برای زورق طـوفان من
و شیدایـی و آشوبـی ، رخدادی هولناک
که برای سوختنم کافـی بود . . !
که او
خودش هم نمیدانست چه حالـی دارد ،
من اما دیده بودمش
دیدگاه ها (۰)

سرم‌را‌ضمانت‌میکنـم‌،اگـر‌کسی‌دهانش‌را‌ببندد‌به‌حکمت‌می‌رسد....

در اوج غربت و غم زهر کینه یارش بودمیان حجره دلش تنگ گلعذارش ...

جنسِ نام تو چیستکه وقتی صدایت میزنم هم دلم می‌لرزدهم دلم قرص...

معراج رفته بودببیند خدا کجاست؟!معراج دید و گفت:ببین تا کجا ع...

_درخت باشم ... یک‌ گوشه ی این دنیای بزرگ افتاده باشم تنهای ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط