اسم عشقه ترسناک
اسم عشقه ترسناک
پارت ۱۰۰
[ویو ملودی]
دیگه امیدی نداشتم...چشمام تار شده بود..که صدای کوبیده شدن در اومد سرم بلند کردم که
با چشمای تار فقط صورت تار ویلیام می دیدم..جونی برای داد زدن نداشتم... به سمتم اومد
داشت دست پاهام باز می کرد
ویلیام: اومدم دختر خوشگلم... اومدم..
بلندم کرد.. ...که با سست شدن پاهام منتظر شدم روی زمین بیفتم که تو بغلش افتادم متوجه
بودم که کلی آدم تو ساختمون هست...چشمام دیگه چیزی نمی دید و الان می تونستم بخوابم
و سیاهی مطلق شد
[ویو آرتور]
به انباری رسیدم که.. کلی ماشین دور انبار.. توقف کردم و به سمت انباری رفتم که در باز شد و
پارک اومد بیرون..ملودی تو بغلش بود..بی هوش بود.. به سمتش رفتم
آرتور: چرا بی هوش شده ؟
ویلیام: به نظرت می دونم ؟ هیچکس اینجا نیست....ولش کردم تا با زجر جونش از دست بده
آرتور: ملودی پیش من می مونه
ویلیام: دیگه بسه حتی نتونستی از یک دختر مراقبت کنی
به سمت ماشین رفت و با سرعت از اونجا دور شد گندش بزنن...که ته مو احمق اومد روبه روم
ته مو: بهت گفتم مراقبش باش که....
و از کنارم رد شد رفت...اون پسره که شبیه ملودی بود از انباری اومد بیرون و نزدیکم شد
ادوارد: کار پدرش هست
آرتور: اونوقت از کجا می دونی ؟
ادوارد: یک ادکلن اشغال داره که بوی موندگاری داره.. الان همون بو تو انباری می یاد پس قطعا
اینجا بوده
رها کردن سخته اما رها می کنم شاید حالم بهتر بشه
پارت ۱۰۰
[ویو ملودی]
دیگه امیدی نداشتم...چشمام تار شده بود..که صدای کوبیده شدن در اومد سرم بلند کردم که
با چشمای تار فقط صورت تار ویلیام می دیدم..جونی برای داد زدن نداشتم... به سمتم اومد
داشت دست پاهام باز می کرد
ویلیام: اومدم دختر خوشگلم... اومدم..
بلندم کرد.. ...که با سست شدن پاهام منتظر شدم روی زمین بیفتم که تو بغلش افتادم متوجه
بودم که کلی آدم تو ساختمون هست...چشمام دیگه چیزی نمی دید و الان می تونستم بخوابم
و سیاهی مطلق شد
[ویو آرتور]
به انباری رسیدم که.. کلی ماشین دور انبار.. توقف کردم و به سمت انباری رفتم که در باز شد و
پارک اومد بیرون..ملودی تو بغلش بود..بی هوش بود.. به سمتش رفتم
آرتور: چرا بی هوش شده ؟
ویلیام: به نظرت می دونم ؟ هیچکس اینجا نیست....ولش کردم تا با زجر جونش از دست بده
آرتور: ملودی پیش من می مونه
ویلیام: دیگه بسه حتی نتونستی از یک دختر مراقبت کنی
به سمت ماشین رفت و با سرعت از اونجا دور شد گندش بزنن...که ته مو احمق اومد روبه روم
ته مو: بهت گفتم مراقبش باش که....
و از کنارم رد شد رفت...اون پسره که شبیه ملودی بود از انباری اومد بیرون و نزدیکم شد
ادوارد: کار پدرش هست
آرتور: اونوقت از کجا می دونی ؟
ادوارد: یک ادکلن اشغال داره که بوی موندگاری داره.. الان همون بو تو انباری می یاد پس قطعا
اینجا بوده
رها کردن سخته اما رها می کنم شاید حالم بهتر بشه
- ۱۳.۵k
- ۲۸ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط