مرورگر شما از پخش ویدیو پشتیبانی نمی‌کند.

~~~فیک ھمسر مخفی~~~

پارت :۱۷

برف ها در حال آب شدنن
زمین ها دوباره سبزه میزنن
درختان میوه میدهند
بازم یکسال گذشت
و من هنوز زندانیم...

_شاعری چیزی هستی؟

نگاه از آسمون میگیرم و به سمت صدایی
که نچند غریبه میچرخونم

+نه ! پدرم بود!
_متممو مفعول خوبی داشت...
+کاری داری؟
_کار که زیاده خانوم کوچولو.!..
رو ازش میگیرم.
+کاردارم ، نداری برم
_اخر شب بیا اتاقم.
چشمام تا اخرین لحظه گشاد شد
+مردک هیز

___________________________________________
&ا.تتت
میا نفس نفس سمتم اومد و دستاشو به زانو هاش رسوند ودرحالی ک ماسازشون میداد
گفت :
&دا..دارن می ..‌برنش
نگران سمتش رفتم دستمو رو کتفش گزاشتم
+چرا نفس میزنی؟ درست بگو؟ کیو میبرن؟
&ما..مامانتووو..‌
چی؟ مامانم؟ چرا؟ کجا؟
پا تند کردم سمت در پشت عمارت
هیچ یک خدمه ها اجازه ورود به در اصلی رو نداشتن
بلند داد زدم
+مامان؟ ماما.؟؟
#صداتو ببر!
+کجا بردینش؟
#قراره بره ی عمارت دیگه
+چی؟ چرا؟ منم میخوام همراش برم
#هوی وایسا باهم سوار شیم تو کجا؟
اشک درون چشمام حلقه. زد
+چرا میخواد ازم بگیرینش؟
#تنها کمکی ک میتونم کنم اینکه قبل بردنش #برو ببینش ، شاید دیگ نشه دیدش
دیدگاه ها (۰)

~~~فیک ھمسر مخفی~~~

~~~فیک ھمسر مخفی~~~

~~~فیک ھمسر مخفی~~~

پارت : ۱۵_لباساتو پاره نمیکنم! درشون بیارر!+اما.._هیس! حرف ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط