ظهور ازدواج

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩
(♡)پارت۲۵۰ (⁠♡)


دستاشو روي این گذاشت و خیره خیره نگام کرد. با غیض گفتم الان داري سرزنشگر نگاه ميکني که چقدر نفهم و بي تجربه ام که این چیزا رو نمیدونم و لباس ندارم یا اینکه داري لعنت
ميفرستي به انتخاب کردن من؟
لبخند باريکي زد و گفت:هیچ کدوم..
و نرم گفت تو چرا انقدر بهم ریختي و عصبي شدي؟
داغون دست به سینه شدم و لبامو به هم فشردم. روبرگردوند و گفت: بیین قبل اینکه قضیه بالا بگیره و کسي فکر ديگه اي بکنه و خبر به خانواده ام برسه که چه خبره و نامزد جیمز کیه خودمون باید زودتر این مهموني رو بریم و بگیم نامزد کردیم.. گرفته و گنگ گفتم مگه چاره ديگه اي هم داریم؟



گرفته و گنگ :گفتم مگه چاره ديگه اي هم داریم؟ کلافه نفسش رو بیرون داد و گفت یه چیزی بخور و حاضر شو بریم
یه لباس براي شبت بگیریم..
منم نفسمو شدید بیرون دادم و تلخ گفتم اشتها ندارم. و رفتم تو اتاق و با دلي پر و گرفته حاضر شدم.
زدیم بیرون و سوار ماشین شدیم.
با اخم به روبروم خیره بودم. کلافه و گنگ :گفت خانواده من دارن بو میبرن و همه نقشه هاي من داره خراب میشه نمیدونم این چرا اخماشو کرده تو هم قیافه
هرکاری کردم نشد لبخندم رو جمع کنم و کج نگاش کردم. با لبخند باریکي گفت: افرین... این شد..کاري نداره که..یه
مهمونیه... تنوع میشه..
نرم خندیدم و سر تاسف تکون دادم.
ديگه چيزي نگفت
و چند دقیقه بعد جلوي پاساژ بزرگي نگه داشت..
اروم پیاده شدم و متعجب به پاساژ چندین طبقه شيك نگاه کردم
که اومد کنارم و راه افتاد.
تند باهاش همقدم شدم..
وارد یه غرفه لباس زنونه بزرگ شد و من پشتش..
وااي خداا...
مغازه خيلي بزرگ بود و هر بخشش مربوط به یه نوع لباس و
وسیله زنونه..
لباس شب و مهموني، پالتو، کیف و کفش ، شلوار، دستمال گردن ،تیشرت و پیراهن لباس خونه و بیرون،لباس زیر..
اوووف..
رفت سمت لباسهاي مهموني و شب و شروع کرد به نگاه کردن
لباسها..
دقیقا باید دنبال چجور لباسی گشت؟
شونه بالا انداخت و گفت: هرچی دوست داري..خيلي تشريفاتي
نباشه..یه جور.. دورهمیه..
و چرخید سمتم که جلو بیوفتم
سنگین.
-يعني
سر تکون داد.
از کنارش رد شدم و مشغول نگاه کردن به لباسا شدم. رنگ به رنگ و خيلي شيك..
فروشنده اومد جلو و گفت میتونم کمکتون کنم؟ لبخند زدم و گفتم مرسي دارم نگاه میکنم.. به لباسي اشاره کرد و گفت:پیشنهاد میکنم این لباس رو پرو كنين.. كاملاً دوخت دست و مارک اصل فرانسه است.
جیمین هم به لباس خیره شد.
از اون لباسهایی بود که راست و چپش فرق میکنه. یقه کج بازي داشت و یه استینش کوتاه و یکیش بلند و تماماً ، کاري زرشكي و مشکي و حدودا تا سر زانو بود.
دیدگاه ها (۲)

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۵۱ (⁠♡) اروم گفتم نه...ممنون.....

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۵۲ (⁠♡)رنگش.. جیمین نگاهي به ...

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۴۹(⁠♡) نفسش رو شدید بیرون داد ...

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۴۸(⁠♡) روش نشست و چندتا پرونده...

) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۳۷ (⁠♡)نگفتي ميخواي ارزوهامو بر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط