دعای مادر

دعای مادر
از بایزید بسطامی، عارف بزرگ، پرسیدند:این مقام ارزشمند را چگونه یافتی؟ گفت:شبی مادر از من آب خواست. نگریستم، آب در خانه نبود. کوزه برداشتم و به جوی رفتم که آب بیاورم. چون باز آمدم، مادر خوابش برده بود. پس با خویش گفتم:«اگر بیدارش کنم، خطاکار خواهم بود.» آن گاه ایستادم تا مگر بیدار شود. هنگام بامداد، او از خواب برخاست، سر بر کرد و پرسید:چرا ایستاده ای؟! قصه را برایش گفتم. او به نماز ایستاد و پس از به جای آوردن فریضه، دست به دعا برداشت و گفت:«خدایا! چنان که این پسر را بزرگ و عزیز داشتی، اندر میان خلق نیز او را عزیز و بزرگ گردان».
#مادر
دیدگاه ها (۱)

گران بهاترین شیشیخ ابی سعید ابی الخیر را گفتند:فلان کس بر رو...

استیو جابز میگوید وقتی۱۷ سال بیشتر نداشت، از روزنامه ای که د...

حکمت خداوندیسعدی در بیان حکایتی می گوید:حکایت های اخلاقیموسی...

تیزهوشی شاگرد ابن سیناروزی ابن سینا از جلو دکان آهنگری می گذ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط