یه شبایی تو زندگی هست که

یه شبایی تو زندگی هست که
وقتی دفتر خاطرات زندگیتو ورق میزنی به چیزایی میرسی که نمیدونی تقدیرت بوده یا تقصیرت...
به ادمایی میرسی که نمیدونی دردن یا همدرد...
به لحظه هایی میرسی که هضمش واسه دل کوچیکت سخته و به دردایی میرسی که برای سن و سالت بزرگه...
به ارزوهایی که توهم شد...
رویاهایی که گذشت....
به چیزایی که حقت بود اما شد توقع...
و زخمهایی که با نمک روزگار اغشته شد.....
و احساسی که دیگران اشتباه می نامند...
و دست آخر دنیایی که بهت پشت کرده......
وبازهم انتهای دفتر خودت میمانی....
و زخمهایی که روزگار پشت هم میزند...
و سکوت هم دوای دردش نیست...
کاش دنیا مهربان تر بودی...
دیدگاه ها (۵)

جُز عَروس شُدن ، هیچ آینده یِ دیگه ای نِمیتونَم تَصَوُر کُنَ...

ﺑﻌﻀﻲ ﻫﺎ ﻭﻗﺘﻲ ﻛﺎﺭﻱ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪﺑﻌﻀﻲ ﻫﺎ ﻭﻗﺘﻲ ﮔﻴﺮ ﻣﻲ...

ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ :ﺍﺯ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ،ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺗﻮﻗﻊ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ...

میـــــــــﮕﻦﮔــــﺮﺳﻨــــﮕﮯ ﻧﮑﺸـــــــﯿﺪﮮﻋﺎﺷــــــــﻘﮯ ﯾــــ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط