رمان دوستی و دشمنی

رمان: دوستی و دشمنی

نیکا + دیانا × ارسلان_

دیانا×رفته بودیم خرید که نیکا چشمش به یه لباس افتاد

نیکا+این لباس خیلی قشنگه میخوای بخریش

دیانا× شاید اندازم نباشه ولی باشه

رنگ سفیدشو پوشیدم

نیکا+ خیلی بهت میاد

دیانا× دوسش نداشتم ولی بخاطر نیکا گفتم باشه

دیانا×خواستیم بریم خونه که یهو .... دیدیم

فردا پارت بعدی رو میزارم 😄💜

لایک کنید زیاد میزارم بوس بای🥰🧸
دیدگاه ها (۰)

پارت.¹ویوا.تصبح با صدای گوشیم بیدار شدم آینه روبه روی تختم ب...

part 18نیلا.. اسمت چیه&م .... من...ن.. نامرامنیلا.. تو برو و...

#شب_خاص. Part 34یونگی: خداحاف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط